صدایی ارخاکستر مجموعهء داستان ازقادرمرادی
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
- TAGS
- sadaai
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
ص د ا ی<br />
ا زخ ا ک س <br />
م ج م و ع ھ ء د ا س ت ا ن<br />
ق ا د ر م را د ی<br />
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -<br />
ن:ست. خودش سرخودش میچرخد، مثل چرخش سیاره 7ا ی منظومھء شمس... پرزه 7او<br />
چرخهاش 7م میچرخند. بھ خیالم میایدکھ این ماش5ن خانھ، میلیارد7ا میلیاردآدم راتاحال<br />
بلعیده است. 7مھ جاعمارتها، صدای غرش موتر7ا، آدمهای باچشمهای آ£ی ومو7ای زردوس‹ید<br />
با چهره 7ای س‹یدو زرد رنگ، با اندامهای لاغ، چاق، استخواWی وtرگوشت، کرخت وPیحس،<br />
ً<br />
عقب موتر7ا ظا7راباخاطر آرام Wشستھ اند. موتر7ا در حرکت؛ سرعت سر سام آوروگیج کننده،<br />
ترسناک وآنها ازسالهای سال بھ این سو، 7مان جا ¹شت جلو موتر7ای شان Wشستھ اندوخواب<br />
شان برده است وOا کرخت شده اند. سنگ شده اند ومرده اندو پوسیده اند. تنها ماش:نها زنده<br />
اند، تنهاماش:نها نفس میکشند؛ زنده Fی میکنندوPھ پ:ش م5وند، بھ پ:ش بھ سوی ن5ومند<br />
شدن. آن سوی iلک5ن دنیای ازچشمهای £ی نور، چشمهای £ی حس؛ چشمهای خا…„ ، ن6اه 7ای<br />
کرخت وOخزده، ن6اه 7ای £ی درون، چشمهای کھ شبا7ت بھ دوتاسوراخ دارند. چشمهای کھ<br />
عاری ازن6اه شده اند، مثل چشم عروسکهای پلاسRی|ی. نھ ، آنها 7م بالاخره یک حال–n را تمثیل<br />
میکنند. اما این چشمها، £ی حالت، سردوخشک اسRند. مثل این کھ یک زن کو…„ ˆسیارPزرگ<br />
قوی، باتیغ وشاخ Fاوحالت وجو7رچشمهاون6اه 7ای آنهارامکیده وگرفتھ است. 7م:شھ آن<br />
²†نھ، زن کو…„ وکیمیاناخودآFاه مقابل چشمهایم میایند. یک زن چاق ودرآفتاب سوختھ،<br />
خورج5ن بھ شانھ؛ یک زن دوره گردکو…„ ، زOردرخت توت Wشستھ است وPا شاخ Fاو مصروف<br />
مکیدن خون از گونھء دخک نوجوان وزPیای است، ازروی کیمیا، دخ7مسایھء ما، کیمیا لباس<br />
لیموی رنگش راپوشیده است. زن کو…„ شاخ Fاوخون گ5ش رادرست زOر چشم راست کیمیا<br />
چسپانده است. 7م:شھ بھ خیالم میاید کھ این زن کو…„، بھ بهانھء مکیدن خون، جو7ر چشمهای<br />
اورا؛ آن حالت گرانبها، حالت ®†رانگ5‘ ن6اه 7اش را میمکد، میگ5د ومی?د تا آن را بھ دیار دیگر<br />
بھ جادوگران بزرگ بفروشد.<br />
بھ این شهرکھ میدیدم، بھ خیالم میامدکھ 7مان زن کو…„، کھ مثل کو „ بزرگ وقوی شده<br />
است، شاخ Fاوی رابھ بزرFی یک کوه روی گونھء این شهر،درست زOر چشم راست آن گذاشتھ و<br />
خون آن را میمکد؛ مکیده است؛ سالهامکیده است وحالا7م میمکد. شهرخشک ورنگ پرOده<br />
شده است، £ی خون، زردرنگ، ماننداین کھ مرض سل اوراازدرون میپوساند. آن سوی iلک5ن<br />
عال€n از رانهای بر7نھ وس:نھ 7ای عرOان، اندامهای ساییده شده، بدنها ی تکیده ومکیده شده،<br />
تفالھء آدمها... ازدیدن آنهادلم بدم:شود. بھ خیالم میامدکھ دیووحشRناiی خون آنهارا تا آخرOن<br />
قطره مکیده و£عداین مکیده شده 7ارا؛ تفالھ شده 7ارادورافگنده است. بھ خیالم میامدکھ این<br />
- 158 -