13.02.2017 Views

صدایی ارخاکستر مجموعهء داستان ازقادرمرادی

این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.

این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

ص د ا ی<br />

ا زخ ا ک س <br />

م ج م و ع ھ ء د ا س ت ا ن<br />

ق ا د ر م را د ی<br />

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -<br />

دیروز صبح ‎7‎م‎5‎ن کھ از خواب برخاستم،‏ دیدم کھ ب:ست دقیقھ بھ ده مانده است.‏ دلم Wشد<br />

برسرiارم بروم.‏ روی ‏ˆسم دراز کشیدم،‏ بھ فکر فرورفتم.‏ بھ خیالم میامد،‏ شب ‎7‎ن‎6‎امی کھ در<br />

خواب ش‎5‎یnq فرو رفتھ بودم،‏ فرشتھ ‎7‎ای از آسمان آمده اندومرا¬غی‎5‎ داده اندورفتھ اند.‏ حس<br />

میکردم سبک شده ام.‏ حس میکردم ‎7‎مھء درد‎7‎ا،‏ نگرانیهاو¬شوشهای زنده Fی ازمن گرOختھ اند.‏<br />

امادقایقی ‏ˆعدازآن،‏ ‎¹‎سان،‏ یک حس دردناiی دردلم پیداشد.‏ حس کردم در زنده گیم یک چ‎5‎‏‘ی را<br />

از دست داده ام.‏ این فکر کم کم،‏ ‏›†ظھ بھ ‏›†ظھ مثل ز‎7‎ری دروجودم منRشر گشت و بزرگ‏ شد.‏<br />

بھ خیالم آمد کھ من یک چ‎5‎‏‘‏ ‏ˆسیار با ارز´‏no رادر زنده گیم از دست داده ام،‏ چ‎5‎‏‘ی مانند تخت بام<br />

آب پا´‏no شدهءحوO „ مان،‏ مثل صبح ‎7‎مان روزجمعھ،‏ مثل چایخانھء چهاری سماوارÂ‏„،‏ مثل پت<br />

پت بال زدنهای کف‏‎7‎ای نصرو،‏ مثل بوی کوچھ ‎7‎ای قدیم،‏ بوی نان گرم ودiان iلھ پزی خلیفھ<br />

یارمحمد،‏ مثل طناب iالاشوی ‎²‎‏†ن حوO „ کیمیای شان،‏ مثل صدای مادر کیمیا.....‏ حس کردم<br />

بھ چ‎5‎‏‘ی کھ میخواستم برسم،‏ نرسیده ام.‏ بھ یک چ‎5‎‏‘‏ ‏ˆسیار باارزش،‏ احساس کردم کھ ازچ‎5‎‏‘ی<br />

دورشده ام،‏ ازOک چ‎5‎‏‘باارزش.‏ بھ نظرم آمدکھ از یک نقطھء مرتفع،‏ از قُلھء یک کوه زOبا،‏ ازOک بام<br />

پرستاره،‏ درون چاه سیاه وتارOک سقوط کرده ام.‏ بھ خیالم آمد کھ حالا درمیان ‏ُمردا£ی دست وtا<br />

م‎5‎‏‘نم،‏ درمیان Fل ولای سنگ‎5‎ن وچرب.‏ راه نجات ازاین گودال بھ نظرم نمیاید.‏ آیاآن چھ کھ بھ<br />

خاطر رسیدن بھ آن،‏ این ‎7‎مھ درد و عذاب را متحمل شده بودم،‏ ‎7‎م‎5‎ن بود؟<br />

بھ خیالم آمد کھ من مرده ام،‏ ‎7‎یچ شده ام.‏ قلبم درPرابر چشمهایم مثل یک پوقانھ کفیده است و<br />

من بدون قلب باä‏„‏ مانده ام.‏ بھ خیالم آمدد رُمرداب گمنامی ا فتاده ام،‏ زنم ‎7‎م مرده است.‏ بچھ<br />

‎7‎ایم ‎7‎م مرده اند.‏ ما ‎7‎مھ،‏ درOک سرزم‎5‎ن دیگر،‏ درOک بحر بزرگ،‏ مثل قطره ‎7‎ای افتاده ایم و<br />

منحل شده ایم ودیگر فاقد ‎7‎وOت شده ایم.‏<br />

نا گهان بھ یاد‎7‎مان دخ‏ ‎7‎مسایھء مامیافتم،‏ بھ یادکیمیا.‏ ‎7‎مان کیمیای من چھ شد؟ ‎7‎مان کھ<br />

درروز‎7‎ای جمعھ معمولاً‏ لباس لیموی رنگش رامیپوشید.‏ آیااو ‎7‎مان جاماندوOااین کھ بامن آمد؟<br />

یااین کھ من اورا‎7‎م با خودم آوردم و یا‎7‎م او مرا با خودش بھ این جا آورد؟<br />

چشمهای گ‎5‎اوجادوی کیمیا مقابل دیدFانم درخشیدند.‏ ن‎6‎اه ‎7‎اش کھ ذره ذرهء وجودم رابھ لرزه<br />

میافگندند،‏ روPھ روOم زنده شدند.‏ بارانهای غزل بارOدن گرفتند.‏ ‏ˆعد،‏ دیدم کھ ‎7‎مان زن کو…„،‏<br />

نزدیک کیمیا Wشستھ است،‏ روی حوO „ شان،‏ زOر سایھء درخت توت،‏ کیمیا لباس لیموی رنگش<br />

را پوشیده است.‏ ‎7‎مان روزجمعھ،‏ ‎7‎ا...‏ راس–‏n ‏ˆعدچھ شد؟ کیمیا چھ شد؟ آیا زن کو…„‏ بالاخره از<br />

- 163 -

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!