صدایی ارخاکستر مجموعهء داستان ازقادرمرادی
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
- TAGS
- sadaai
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
ً<br />
ص د ا ی<br />
ا زخ ا ک س <br />
م ج م و ع ھ ء د ا س ت ا ن<br />
ق ا د ر م را د ی<br />
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -<br />
تولد م:شوم. دیگران را کھ میدیدم، بھ خیالم میامدکھ آنها 7مھ درچن6ال زنج75ای گوناگون<br />
حقارت درPنداسRندومن ازدایرهء آنها، مثل یک سفینھء فضای آرام آرام بھ دنیا7ای پاک<br />
وtرازصفاو دیارناشناختھ ومرموزiاینات روان دورمیگردم. باید برای خودم اعاف کنم کھ ح–n<br />
دلم نمیخواست ن6اه 7ای دیگران، ح–n ن6اه 7ای زنها بھ صورت اوPیافتند. بھ خیالم میامد کھ<br />
ن6اه دیگران، ازآن جو7ری کھ من درچشمهای اومیدیدم، می|ا7دواوراپژمرده م:سازد. بھ خیالم<br />
میامدکھ ن6اه دیگران بھ سوی او، بھ صورت او مثل داغ:ست کھ بھ روی اوPیافتد. 7م:شھ دلم<br />
میخواست اوراب?م، میان یک الماری ش:شھ ی بگذارم، درOک اتاق پنهاWش کنم تاازگزند<br />
بادوPاران. ازن6اه دیگران درامان بماندوفقط خودم حق داشتھ باشم کھ تماشاش کنم و£س.<br />
صرف تماشاوPھ 7مھ بگوOم بروOد وPگذارOد کھ تماشاش کنم. وOااورا بگ5م مثل یک ورق<br />
درجیبم تاخاطر7مھ ازدرک آن جمع گرددوخاطرمن 7م. ح–n کنم وPگذارم iاغذiاغذچهارقات<br />
Fا „ میسیدم کھ ن6اه کردنهای من 7م داø„ بھ صورت ون6اه 7اش خوا7ند افگندوآن چھ را کھ<br />
درن6اه 7ای 7م:شھ س?‘ش برایم خواستnq وگرامی بود، مکدرخوا7دساخت وPھ 7م5ن علت<br />
کوشش میکردم تاکمن6ا7ش کنم.<br />
دلم م:شداوراب?م بھ یک سیارهء دور، ˆسیاردورکھ آن جا غ5خدا، من واودیگرکnop نباشد. من<br />
نمیدانم چرا؟ 7رکس خوش داشت تا با اودر²†بت را بگشاید. 7رکس میخواست دردل اوراه<br />
پیداکندولااقل توجھ اورا7رچندکھ اندک 7م باشد، بھ سوی خودش جلب کند. من نمیدانم<br />
چرا؟7رکس میکوشیدبااوصمی€n شودومن دراین میانھ آ¬ش بگ5م، شعلھ ورشوم وPان6اه 7ایم<br />
براش بفهمانم کھ ˆس کن .<br />
بھ خیالم میامد کھ آدمکهای دوروt:شم ازاحوالno¢ª وچند iلمھ ²†بت بااو، یک عالم خوش<br />
م:شوندوشاید 7م لذت می?ند. اما من بھ خودم میگفتم کھ این آدمکهاکھ درPند زنج75ای<br />
حقارت وکوچک گ5اسRند، توانای درک راز7ای گنگ چشمهای زOبای اورا7رگزندارندوتنها من<br />
استم کھ اورادرک میکنم. بھ خیالم میامد کھ خداونداورابرای من آفرOده است تا باقدرت پنهاWی<br />
ن6اه 7اش مرا بھ معراج پاiی وصفای بکشاند.<br />
اوخودش مرادرک میکردوح–n بھ قیمت آزرده Fی دیگران از²†بت باآنها کناره میگرفت. اما زماWی<br />
کھ مرادورمیدید، میدیدم کھ بازPای|ی دیگرگرم ²†بت شده است. شاید²†بتهای شان ظا7را<br />
عادی وPدون کدام 7دف ناروامیبود، امابرای من این ا7میت نداشت. آ¬ش میگرفتم، م:سوختم<br />
وPا”eلھ بان6اه 7ایم میفهماندمش کھ:<br />
- 120 -