صدایی ارخاکستر مجموعهء داستان ازقادرمرادی
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
- TAGS
- sadaai
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
ص د ا ی<br />
ا زخ ا ک س <br />
م ج م و ع ھ ء د ا س ت ا ن<br />
ق ا د ر م را د ی<br />
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -<br />
اورامیدیدم. اوراکھ دیدم، حس کردم کھ یک عمرPااوPوده ام ودرکجاوچھ وقت؟ این<br />
گپهابھ سوال وجواب نیازندارند. اگرم:شود، حس شوندواگرنم:شود، بیان شدWی 7م<br />
ن:سRند. وق–n اورادیدم، ناگهان حس کردم کھ چقدرتنهایم. ازتنهای:یم ترسیدم.<br />
شرمیدم. تنها م:شدکھ اوراحس کرد. چشمهاش، مژه 7اش، طرزگپ زدن، حرiات<br />
ورفتارش، 7مھ را من م:شناختم، من. Wی، من Wشناختم، یک حس مبهم دردرونم اورا<br />
شناخت وازمن اظهارسپاس کردوخودش رفت بااومیان درختهای قهوه ی رنگ بر7نھ<br />
وPارانزده با7م دوOدند. دنبال پروانھ گکهای رنگ5ن بال، خنده کنان وشادی کنان میان<br />
درختها گم شدندومن ماندم وOک عالم حسرت وح5ت.حالادوسال وچندماه م:شودکھ<br />
اورفتھ. ازرفتmش جگرخون Wشده ام. بھ خاطراین کھ او7رجابرود، برود. اما بامن<br />
است. این برایم iاملاًروشن است کھ اوجای رفتھ نمیتواند. من بھ صداقت آن چھ کھ<br />
درچشمهاش دیده ام، ایمان دارم. دوسال وچندماه پ:ش، کھ چندما „ کھ میتواWستم<br />
اورا7رروزPب:نم، یک بار7م براش نگفتم کھ دوسRت دارم. خنده آورPود. آن 7مھ<br />
احسا¢no کھ من درمقابل اودرخودم حس میکردم، 7زار7ا مرتبھ بالاتروPی6انھ ترازاین<br />
جملھء دوسRت دارم بود. مدتهافکرکردم آخرچ5‘ی براش بگوOم وازاحساسم براش<br />
ح|ایت کنم. اما نفهمیدم. ما گÓn درمیان نداشRیم. ما گÓn برای گفن نداشRیم. صرف<br />
با ن6اه 7ایم م:شدبھ ن6اه 7اش نفوذکردوآن حس ناشناختھ درآن جا 7مUسم:شدند.<br />
اگرخودش 7م نمیفهمید، چشمهاش درچشمهایم حس میکردند. آنها یک دیگرراخوب<br />
حس میکردند. امانمیدانم چشمهاش تاکدام حدحس میکردند. آیاتا7مان حدی کھ<br />
میخواستم وحس میکردم؟ ح–n یک بار7م نتواWستم ازاو 7م5ن سوال رابªسم.<br />
فکرمیکردم درآن صورت قصرطلای احساسم کھ با ن6اه 7ای اوعمارت شده بودند،<br />
یک باره فروخوا7ندرOخت واز7م خوا7ندپاشید. فکرمیکردم نگفن پرده ی است. اگر<br />
پرده را کنارPزنم، میسیدم کھ آن سوی پرده تÁn نباشدوتمام احساس 7ای دل<br />
انگ5‘مراپوچ وPیهوده نگرداند. اگرFا „ بھ ذ7نم خطورمیکردکھ اورابھ 7مسری بپذیرم،<br />
غوغای ازدرونم برمیخاست کھ : نھ، نھ ! وFا „ WسUت بھ اواحساس برادری درمن<br />
ایجادم:شد. اما زمان دیگرانگشتان نازک ودرازش میدیدم، این حس ازمن میگرOخت.<br />
وق–n ن6ا7ش بھ سوOم میتابید، خیال میکردم من ازمحدودهء زمان ب5ون م:شوم. من<br />
موجودی استم جداازدیگران واست÷نای، ب5ون از محدودهء زمان ب5ون م:شوم. من<br />
- 127 -