12.10.2017 Views

سه نمایشنامه (اما، مارکس در سوهو، دخترونوس) - تئاتر سیاسی هاوارد زین

ترجمه شیرین میرزانژاد - گروه تئاتر اگزیت

ترجمه شیرین میرزانژاد - گروه تئاتر اگزیت

SHOW MORE
SHOW LESS

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

٣ ‏بمنبممایشنامه گروه <strong>تئاتر</strong> ا گزیت <strong>هاوارد</strong> <strong>زین</strong><br />

یه پ<strong>در</strong> نباید ببنیبنن ‏بجببجچههاش فرق بگذاره.‏ اما النور!‏ به جبىنبىی میگفتم:«این النور ‏بجببجچهی عجیبیه.»‏ جبىنبىی هم<br />

جواب میداد:«انتظار داشبىتبىی ‏بجببجچههای کارل <strong>مارکس</strong> عادی باشن؟»‏<br />

النور از ‏همھهممه کوچکتر بود و از ‏همھهممه باهوشتر.‏ یه انقلابىببىی هشت ساله رو تصور کنید.‏ سال ١٨۶٣ سنش<br />

‏همھهممبنیبنن ق<strong>در</strong> بود.‏ ‏لهللهھستان علیه سلطهی روسیه شورش کرده بود و تاسی هم یه نامه نوشت ‏(ما صداش<br />

میکردبمیبمم تاسی).‏ تاسی یه نامه به انگلس نوشت <strong>در</strong>بارهی به قول خودش ‏«این رفقای کوچولوی شجاع<br />

<strong>در</strong> ‏لهللهھستان».‏ موقعی که نه سالش بود،‏ یه نامه نوشت فرستاد آمریکا که توش به پرزیدنت لینکلن توصیه<br />

کرده بود چطور تو جنگ داخلی با ایالتهای جنوب پبریبرروز بشه!‏<br />

سیگار هم میکشید.‏ شراب هم میخورد.‏ با این حال هنوز ‏بجببجچه بود.‏ تن عروسکاش لباس<br />

میپوشوند…‏ از اون طرف شراب مزمزه میکرد!‏ ده سالش که بود با من شطرتحنتحج بازی میکرد و بردن<br />

ازش اصلاً‏ کار راحبىتبىی نبود.‏ تو پونزده سالگی یکباره از قانون سکوت تو روزهای یکشنبه به خشم<br />

اومده بود.‏ هیچ فعالیبىتبىی تو روزهای یکشنبه ‏مجممججاز نبود.‏ برای ‏همھهممبنیبنن تو سالن سنتمارتبنیبنن ‏«عصر روزهای<br />

یکشنبه برای مردم»‏ رو سازماندهی کرده بود و چندتا نوازنده آورده بود که هندل و موتزارت و بتهوون<br />

بزنن.‏ سالن پر شده بود.‏ دو هزار نفر آدم.‏ غبریبررقانوبىنبىی هم بود،‏ اما هیچکس دستگبریبرر نشد.‏ نتیجهی<br />

اخلافىقفىی:‏ ا گه میخواهید قانونشکبىنبىی کنید،‏ این کار رو ‏همھهممراه با دوهزار نفر آدم و موتزارت ابجنبججام بدید.‏<br />

من برای اون و خواهراش با صدای بلند شکسپبریبرر و آشیل و دانته میخوندم که النور عاشقش بود.‏<br />

اتاقش موزهی شکسپبریبرر بود.‏ رومئو و ژولیت رو از بر بود و اصرار داشت که براش ‏جمججمملات رومئو رو<br />

اوبجنبججابىیبىی که برای اولبنیبنن بار ژولیت رو میبینه براش دوباره و دوباره ‏بجببجخوبمنبمم:‏<br />

‏«روشنابىیبىی گونههای او ستارگان را خجل میکرد<br />

آنگونه که نور آفتاب چراغ را<br />

و چشمان او <strong>در</strong> آسمسسممانها <strong>در</strong> آن فضای گسبرتبررده چنان پرتو میافکند<br />

که پرندگان نغمهسرابىیبىی میکردند،‏ گو ‏بىیبىی که شب نیست.»‏<br />

زندگی با تاسی اصلاً‏ آسون نبود.‏ به هیچ وجه!‏ میدونید چق<strong>در</strong> خجالتآوره که ‏بجببجچهای داشته باشی که<br />

ایرادهای منطقت رو پیدا کنه؟ <strong>در</strong>بارهی نوشتههام با من ‏بجببجحث میکرد!‏ مثلاً‏ مقالهی ‏«<strong>در</strong>بارهی مسئلهی<br />

‏بهیبههود».‏ قبول دارم که فهمش آسون نیست.‏ خب،‏ النور خوندش و بلافاصله ایراد گرفت:«تو چرا تنها<br />

‏بهیبههودیها رو به عنوان ‏بمنبممایندههای سرمایهداری معرفىففىی کردی؟ اونا تنها کسابىیبىی نیسبنتبنن که مرض کاسبکاری<br />

و حرص دارن.»‏<br />

سعی کردم ‏بهببههش توضیح بدم:‏ من ‏بهیبههودیها رو به تنهابىیبىی <strong>در</strong> نظر نگرفتم.‏ فقط ازشون به عنوان یه<br />

‏بمنبممونهی بارز استفاده کردم.‏ اون هم <strong>در</strong> جواب یه ستارهی داوود چسبوند به سینهاش و اعلام<br />

کرد:«من ‏بهیبههودیام.»‏ چی میتونستم بگم؟ شونههامو بالا انداختم.‏ گفت:«این یه حرکت کاملاً‏<br />

‏بهیبههودیه.»‏ گاهی خیلی اعصاب خردکن میشد!‏<br />

!142

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!