سه نمایشنامه (اما، مارکس در سوهو، دخترونوس) - تئاتر سیاسی هاوارد زین
ترجمه شیرین میرزانژاد - گروه تئاتر اگزیت
ترجمه شیرین میرزانژاد - گروه تئاتر اگزیت
- TAGS
- howard-zinn
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
٣ بمنبممایشنامه گروه <strong>تئاتر</strong> ا گزیت <strong>هاوارد</strong> <strong>زین</strong><br />
میگفت:«بگذار بجتبجحلیل باشه، اما مثل مانیفست فریاد بزنه. شبحی اروپا را تسخبریبرر کرده‐ شبح کمونبریبرزم!<br />
آره. این خواننده رو به وجد میآره… شبحی اروپا را تسخبریبرر کرده!»<br />
بعد جمججمملات اول داس کاپیتال رو برام میخوند، البته برای اینکه شکنجهام بده. (<strong>مارکس</strong> کتاب را از<br />
روی مبریبرز برمیدارد و میخواند.) «ثروت جوامعی که <strong>در</strong> آن تولید به روش سرمایهداری غالب است،<br />
خود را به شکل انباشت انبوه کالا بمنبممایان میسازد.»<br />
میگفت:«این کاری میکنه که خواننده خوابش ببرببرره.»<br />
من از سمشسمما میپرسم، این کسل کننده است؟ (فکر میکند.) شاید یه کم. اینو پیش جبىنبىی هم اعبرتبرراف<br />
کردم. گفت:«چبریبرزی به عنوان کمی کسل کننده وجود نداره.»<br />
اشتباه نکنید. اون داس کاپیتال رو به عنوان یه بجتبجحلیل عمیق میدید که نشون میداد چطور نظام<br />
سرمایهداری <strong>در</strong> مقطع مشخصی از تارتحیتحخ میبایست پدید میاومد تا موجب رشد عظیم نبریبرروهای مولد و<br />
افزایش بىببىیسابقهی ثروت <strong>در</strong> جهان بشه. و بعد چطور باید بنا به طبیعت خودش این ثروت رو به گونهای<br />
توزیع کنه تا انسانیت رو نابود کنه، چه کارگر و چه سرمایهدار و اینکه چطور بنا به طبیعت خودش،<br />
افرادی رو پدید میآره که گورش رو میکبننبنن و راه رو برای نظامی انسابىنبىیتر باز میکبننبنن.<br />
اما جبىنبىی همھهممیشه میپرسید:«آیا میتونیم با مجممجخاطبابىیبىی که مورد نظرمونه ارتباط برقرار کنیم؟»<br />
یه روز بهببههم گفت:«میدوبىنبىی چرا سانسورچیها اجازه دادن کتابت چاپ بشه؟ چون هیچی ازش<br />
نفهمیدن و احتمال میدن هیچکس دیگهای هم چبریبرزی ازش نفهمه.»<br />
من بهببههش یادآوری کردم که داس کاپیتال داره نقدهای خو بىببىی <strong>در</strong>یافت میکنه. اوبمنبمم به من یادآوری کرد<br />
که بیشبرتبرر این نقدها نوشتهی انگلس هسبنتبنن… بهببههش گفتم شاید به این خاطر از کارم انتقاد میکنه که از<br />
دست من راضی نیست.<br />
گفت:«سمشسمما مردا! بمنبممیتونبنیبنن باور کنبنیبنن که به کارتون انتقاد وارده برای همھهممبنیبنن ربطش میدین به مسائل<br />
شخصی. بله مور، احساسات شخصیام هم هست، اما این بجببجحثش جداست.»<br />
بله، احساسات شخصیش. اون وقتا جبىنبىی دوران سخبىتبىی رو میگذروند. فکر میکنم تقصبریبرر من بود. اما<br />
بمنبممیدونستم چطور ربجنبججش رو تسکبنیبنن بدم. باید اینو متوجه باشید، من و جبىنبىی وقبىتبىی عاشق هم شدبمیبمم که<br />
اون هفده سالش بود و من نوزده سالمللمم. خیلی زیبا بود، با موهای شرابىببىی و چشمای تبریبرره. به دلایلی<br />
خونوادهاش از من خوششون اومده بود. اشرافزاده بودن. اشراف همھهممیشه از روشنفکرا خوششون<br />
میآد. با پ<strong>در</strong> جبىنبىی بجببجحثهای طولابىنبىی <strong>در</strong>بارهی فلسفهی یونان داشتیم. من رسالهی دکبرتبررام رو <strong>در</strong>بارهی<br />
دموکریت و هرا کلیت بمتبمموم کرده بودم. تازه داشتم متوجه میشدم که تا اون زمان فلاسفه فقط جهان<br />
رو تفسبریبرر کرده بودن. اما هدف تغیبریبرر جهان بود!<br />
وقبىتبىی از آلمللممان اخراج شدم، جبىنبىی با من تا پاریس اومد و اوبجنبججا با هم ازدواج کردبمیبمم. با دست خالىللىی<br />
زندگی میکردبمیبمم. دوستامونو تو کافهها میدیدبمیبمم. اونا هم با دست خالىللىی زندگی میکردن. چه<br />
!146