سه نمایشنامه (اما، مارکس در سوهو، دخترونوس) - تئاتر سیاسی هاوارد زین
ترجمه شیرین میرزانژاد - گروه تئاتر اگزیت
ترجمه شیرین میرزانژاد - گروه تئاتر اگزیت
- TAGS
- howard-zinn
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
٣ بمنبممایشنامه گروه <strong>تئاتر</strong> ا گزیت <strong>هاوارد</strong> <strong>زین</strong><br />
<strong>در</strong>یاچه زندگی کنه. اما هر بار که برمیگشتیم، خندههای فوقالعادهش ناپدید میشد. روزنامهها رو<br />
میخوند و هر وحشبىتبىی که تو دنیا بود، میشد بجببجخشی از زندگیش.<br />
آرامینتا: بعضی وقتا دیروقت شب میشنیدبمیبمم که با هم جروبجببجحث میکنبنیبنن.<br />
پائولو: همھهممیشه ببنیبننمون اینطور نبود.<br />
آرامینتا: میدونستم که همھهممدیگه رو دوست دارید. من همھهممیشه تو و مامان رو مثل زئوس و آفرودیت<br />
تصور میکردم.<br />
پائولو: مگه زئوس موهاش داشت میربجیبجخت؟<br />
آرامینتا: تو میتوبىنبىی خیلی هم خوشتیپ باشی.<br />
پائولو: <strong>سه</strong>شنبهها و جمججممعهها، زیر یه نور خاص، شاید.<br />
آرامینتا: مگه زئوس به شکلهای مجممجختلف <strong>در</strong>بمنبممیاومد؟<br />
پائولو: چرا، شبریبرر یا عقاب، اما نه یه بیوفبریبرزیکدان بهیبههودی‐ایتالیابىیبىی.<br />
آرامینتا: اما مامان دست از دوست داشتنت برنداشت. چی شد؟<br />
پائولو: تر<strong>سه</strong>اش. تر<strong>سه</strong>اش زیاد شد. ما همھهممه تر<strong>سه</strong>امونو دار بمیبمم، اما اون هیسبرتبرریک و اجمحجممق شد.<br />
آرامینتا (مجممجحکم): مامان اجمحجممق نیست! اون همھهممیشه داشت میخوند. تولستوی، هبرنبرری جیمز، همھهممه رو. اون<br />
از بمتبممام همھهممکارای دانشمندت باهوشتره.<br />
پائولو (مجممجحکم): آره. اما کمکم داشت نامناسب رفتار میکرد…<br />
آرامینتا (با ببریبرزاری): آها آره، نامناسب…<br />
پائولو: واقعیته. مردم داشبنتبنن مسخرهاش میکردن. انگار این دنیا رو رها کرده بود. اون واقعاً<br />
میخواست تو یه سیارهی دیگه زندگی کنه. شاید ونوس. نزدیکتر به خورشید. مهماننوازتر از این<br />
زمبنیبنن خودمون. بدتر و بدتر میشد. آخرش شده بود یه زن دیوانه.<br />
آرامینتا (فریاد میزند): <strong>در</strong>بارهی ما<strong>در</strong> من اینو نگو!<br />
(به سوی او میپرد تا به او جمحجممله کند. پائولو نگهش میدارد، مانعش میشود و او را <strong>در</strong> آغوش میگبریبررد.)<br />
پائولو: آرامینتا! آرامینتا!<br />
(آرامینتا خود را رها میکند، گریه میکند. زنگ <strong>در</strong> خانه به صدا <strong>در</strong>میآید. پائولو تردید میکند.)<br />
!183