12.10.2017 Views

سه نمایشنامه (اما، مارکس در سوهو، دخترونوس) - تئاتر سیاسی هاوارد زین

ترجمه شیرین میرزانژاد - گروه تئاتر اگزیت

ترجمه شیرین میرزانژاد - گروه تئاتر اگزیت

SHOW MORE
SHOW LESS

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

٣ ‏بمنبممایشنامه گروه <strong>تئاتر</strong> ا گزیت <strong>هاوارد</strong> <strong>زین</strong><br />

لندل:‏ تارتحیتحخ دیگه راهنما نیست پائولو.‏ ششم ا گوست ١٩۴۵، ما تارتحیتحخ رو پشت سر گذاشتیم.‏ بله،‏<br />

آینشتاین <strong>در</strong>ست میگفت.‏ جنگ ‏بمنبممیتونه چهرهی انسابىنبىی داشته باشه.‏ اما تیم کوچیک ما میتونه این<br />

سلاح جدیدو تو راهش متوقف کنه.‏<br />

پائولو:‏ دخبرتبرر من فکر میکرد میتونه به شیوهی خودش این کارو ابجنبججام بده.‏<br />

لندل:‏ فکر میکنم که نباید تعجب میکردم.‏ ما که از گذشتهی دخبرتبررت ‏بىببىیخبرببرر نیستیم…‏<br />

پائولو:‏ فکر کنم منظورت اینه که ازش خبرببرر داری…‏ ‏(میخندد)…‏ ‏بىببىیخبرببرر نیستیم!‏ هنوزم زبون<br />

انگلیسی اسباب تفربجیبجحمه.‏ پس تو با م<strong>در</strong><strong>سه</strong>اش صحبت کردی.‏<br />

لندل:‏ آره،‏ اما…‏ دیگه سالهای پنجاه نیست.‏ شکار جادوگر دیگه ‏بمتبمموم شده.‏ ما از فعالیتهای ‏همھهممسرت<br />

توی جنبش ضدهستهای هم خبرببرر دار ‏بمیبمم.‏ ‏همھهممسر منم ‏ممممممکن بود ‏همھهممبنیبنن کارو بکنه.‏<br />

پائولو:‏ فعالیتهای من چی؟<br />

لندل ‏(متعجب):‏ توی اسناد که چبریبرزی نیست…‏<br />

پائولو ‏(لبخند میزند):‏ پس سازمان امنیتتون گند زده.‏ یه بار وارد یه ‏جمججممعیت معبرتبررض شدم.‏ لوسی<br />

راضیم کرد که باهاش برم.‏ باهاشون راه میرفتم و احساس ‏جمحجمماقت میکردم.‏ دعا میکردم ازم<br />

‏بجنبجخوان که پلا کارد دستم بگبریبررم.‏ ولىللىی ‏همھهممون طور که فکرشو میکردم،‏ یه خابمنبممی یه پلا کارد داد دستم<br />

و قبل از اینکه اعبرتبرراض کنم رفت.‏ نیم ساعبىتبىی راه رفتم تا بالاخره جرات کردم برش گردوبمنبمم و روشو<br />

‏بجببجخوبمنبمم چی نوشته.‏ نوشته بود:«زنان ‏همھهممجنسگرای هوبوکن‎١‎ بر ضد تسلیحات هستهای.»‏<br />

‏(لندل از ته دل میخندد.)‏<br />

پائولو:‏ سریع دادمش دست یکی دیگه،‏ یه خابمنبمم خو ‏بىببىی که موهاش سفید بود.‏ گفتم:«من اهل هوبوکن<br />

نیستم.»‏ لوسی خیلی خوشش اومده بود.‏<br />

‏(لوسی وارد شده و نور تغیبریبرر میکند.)‏<br />

لوسی:‏ قبل از اینکه برسی خونه،‏ یه تلفن داشبىتبىی.‏<br />

پائولو:‏ پس چرا ‏بهببههم نگفبىتبىی؟<br />

لوسی:‏ ‏همھهممبنیبنن الان گفتم دیگه.‏<br />

:Hoboken ١ شهری صنعبىتبىی <strong>در</strong> ‏سمشسممال شرق نیوجرسی <strong>در</strong> کنار رود هادسن<br />

!213

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!