12.07.2015 Views

دومه نیکو لوسوردو - Ketab Farsi

دومه نیکو لوسوردو - Ketab Farsi

دومه نیکو لوسوردو - Ketab Farsi

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

صفحه 74ماندگارترین دستاورهای مارکس کشفقانون حرکت درونی روند انباشت سرمایهاست.‏ پژوهشگرانی که با ‏»سرمایه«‏ آشناییدارند بخوبی واقفند که مارکس در همه جاسهم دیگران را ادا می کند.‏ بعنوان نمونه،‏او بروشنی کشف قانون ارزش را مدیونآدام اسمیت می داند،‏ و حتی از ریکاردوبعنوان کاشف ناپیگیر قانون اضافه ارزشیاد می کند.‏با این وجود،‏ مارکس تاکید می ورزد کهاقتصاددانان کالسیک درحین پی بردن بهجلوه های خارجی ‏“افت نرخ سود”،‏ قادر بهدرک چرایی آن نگردیدند.‏ او افت نرخ سودرا بعنوان ‏“معمایی”‏ ارزیابی می کند که کهاقتصاد سیاسی هرگز موفق به رمزگشایی ازآن نگردید.‏بخش سوم کتاب ‏»سرمایه«،‏ جلد سوم،‏سراسر به ‏“قانون گرایش به افت نرخسود”‏ اختصاص داده شده است.‏ مارکسبرخالف پیشینیان خود که کل سرمایه رابه ‏“سرمایه استوار”‏ و ‏“سرمایه درگردش”‏تقسیم کرده بودند،‏ برای اولین بار ‏“ترکیبارگانیک سرمایه”‏ را تشریح کرده و به دوبخش سرمایه ‏“ثابت”‏ و سرمایه ‏“متغیر”‏ درخود ساختمان بندی سرمایه تقسیم می نماید.‏در این منظر،‏ سرمایه ثابت معرف کار‏“مرده”ای است که بعنوان کار عینیت یافتهدر پیکر ابزار و وسایل تولیدی نمودار میگردد و سرمایه متغیر معرف کار ‏“زنده”‏ یاسرمایه ای است که برای تولید و بقای نسلکارگران در ‏“دستمزد”‏ نمادین می شود.‏همانطور که پیشتر در جلد اول ‏»سرمایه«،‏فصل ۲۵، به اثبات رسانیده بود،‏ مارکسدر اینجا تصریح می کند که حرکت سرمایهبسوی تراکم و تمرکز بیشتر از قانونی درونیولی تضادمند پیروی می کند که ترکیبارگانیک و تعادل سرمایه را دائما تغییر میدهد.‏ الزمه انباشت سرمایه بحرکت درآوردنسرمایه بیشتری برای بازتولید فزاینده است.‏اما باوجودیکه کل سرمایه درحال افزایشاست،‏ ساختمان داخلی اش بطور تصاعدیحجم سرمایه ثابت را به نسبت سرمایهمتغییر مرتبا افزایش می دهد.‏لذا برای بازتولید در مقیاسی وسیع تر،‏همواره میزان بیشتری از سرمایه ثابتضروری است.‏ چنانچه نرخ اضافه ارزشیا میزان بهره کشی از نیروی کار ثابتمفروض شود،‏ رشد تصاعدی سرمایهثابت به نسبت سرمایه متغیر،‏ به افت نرخسود منجر می شود.‏ این بدان معنی استکه کمیت مشخصی از نیروی کار یا تعدادمعینی کارگر در مدت زمانی ثابت حجممجله هفته شماره 24 خرداد 1390دائما بزرگتری از وسایل کار و ماشین آالتو غیره را به حرکت درآورده و به مصرفمی رسانند.‏تنزل سرمایه متغیر به نسبت کل سرمایهدر جریان،‏ درعین حال بمنزله تولید مقداربیشتری کاال یا ارزش در مدت زمانی واحداست که منجر به ارزان شدن تدریجیقیمت کاالها می شود،‏ چراکه برای تولیدهرکدامشان،‏ مقدار کمتری کار مصرف شدهاست.‏ از آنجا که ‏“سود”‏ نام دیگری برای‏“اضافه ارزش”‏ است،‏ افت تناسب بین اضافهارزش و کل سرمایه بکار افتاده به تنزل نرخسود منتهی می شود.‏تعارض درونی این ‏“قانون”‏ درآنست کهعلیرغم افزایش حجم مطلق سود،‏ مرتبا نرخآنرا کاهش می دهد.‏ بهمین خاطر بسیاری ازاقتصاد دانان زمان مارکس به خود دلداریمی دادند که بلحاظ افزایش حجم سود،‏صرفنظر از افت نرخش،‏ کل سرمایه درامان خواهد بود.‏ از میان اقتصاددانان،‏ اینفقط ریکاردو بود که افت نرخ سود را مانعیبرسر راه حرکت سرمایه می دید.‏ اما ازآنجا که روابط سرمایه داری را ‏“مطلق”‏ وجاودانی می انگاشت،‏ در تالشی بی فرجامبرای برطرف کردنش بود،‏ بدون آنکه آنراذاتی حرکت درونی سرمایه تشخیص دهد.‏درواقع افت نرخ سود نام دیگری است برایافت نرخ ارزش افزایی سرمایه.‏ کند شدناین نرخ،‏ بازتولید و ایجاد سرمایه هایجدید تر را مهار کرده و برای انکشافتولید سرمایه داری تهدیدی جدی بشمار میرود.‏ افت نرخ سود،‏ انباشت سرمایه را ازنقطه نظر ارزشی بمرور آهسته می کند.‏ دربحرانهای ادواری سرمایه داری،‏ ارزش کلسرمایه های موجود سقوط کرده،‏ وضعیتعادی گردش و فرآیند بازتولید سرمایه آشفتهشده و به رکود و ایستایی تولید می انجامد.‏در عین حال،‏ کاهش سرمایه متغیر به نسبتسرمایه ثابت،‏ مرتبا جمعیتی معلق یا بیکاررا ایجاد می کند که در زمانهای کسادیبسرعت تعدادشان افزایش پیدا می نماید.‏درست در دورانهای بحرانی است کهاستقالل نمادین سرمایه مالی نیز مرتفع شده،‏ارتباط درونی اش با روابط تولیدی آشکارگردیده،‏ و نرخ بهره که حرکتی خودمختارکسب کرده و از هیچ قانونی پیروی نمیکرد،‏ ریشه های خود را در نرخ سود مییابد.‏ آنوقت معلوم می شود که صرفنظر ازاینکه آتش بحران درابتدا از کجا شعله ورشده باشد،‏ بحران مالی تابع بحران درتولیدو ورشکستگی سرمایه های فعالی است کهاکنون از بازپرداخت بدهی های کالن خودبه مؤسسات مالی نیز عاجز شده اند.‏همانطور که مارکس یادآوری می کند:‏‏“خرید و فروش…تجلی وحدت دو فرآیند،‏یا درواقع یک فرآیند در دو فاز متضاد میباشد…وحدت آنها فقط درحین بحران به تاییدمی رسد.‏ لذا بحران تجلی بخش وحدت دوفازی است که از یکدیگر مستقل شده بودند.”‏‏)»تئوری های ارزش اضافی«:‏‎۵۰۰:۲‎‏(‏– ۶ از وحدت نماد و ذات تا ‏“قلمرو آزادی“‏همانطور که از گفتمان باال بر می آید،‏ ‏“ذات”‏سرمایه که انگار همچون رازی ناشکافتهدرپشت صورتبندیهای نمادینش ‏“پنهان”‏ شدهبود،‏ درمواقع بحرانی برون جسته،‏ و هم درواقعیت و هم در تفکر به یگانگی نماد وذات می رسد.‏ اینکه پدیدار شدن این ذاتچرا صرفا بهنگام ‏“بحران”‏ فعلیت می یابد،‏خود نشان دهنده ‏“وجود”‏ تضادمند روابطسرمایه است که درحقیقت معرف واژگونیهمه جانبه تفکر و واقعیت،‏ ذهنیت و عینیتو بیگانگی متقابل آنها نسبت به یکدیگر میباشد.‏بهمین خاطر است که مارکس باکشف ‏“قانون”‏حرکت جامعه سرمایه داری،‏ وجه تشابه اینقانون اجتماعی با قوانین طبیعی را به چالشکشیده و می پرسد:‏ این چه قانونی است کهفقط در مواقع بحرانی خود را نمودار میکند،‏ یعنی ‏‘درست مثل قانون جاذبه،‏ وقتیکهخابه برسرت خراب شد،‏ خود را تصریح میکند.”‏ ‏)سرمایه:‏‎۱۶۸:۱‎‏(‏ او با این پرسش،‏چگونگی و فرم اجتماعیت روابط بین انسانهارا مورد سنجش قرار داده و ابراز می کندکه اجتماعی که خود ما بوجود آورده ایم،‏اکنون به چنان جامعیت مجردی تبدیل شدهکه انگار حاصل یک ‏“صورتبندی طبیعی”‏است.‏ ‏“این کیفیت منسجم شده اشکال طبیعیهستی اجتماعی”‏ چنان بر اراده،‏ دانش وکنش ما چیره شده که تعامالت و ارتباطاتبین خود انسانها را بصورت عجیب و غریبفعل و انفعاالت بین اشیا پدیدار می سازد.‏پس اگر روابط اجتماعی بین فعالیت انسانهابصورت یک رابطه مستقیم اجتماعی بینخود افراد نمادین نمی گردد،‏ بلکه برعکس،‏بصورت رابطه ای ‏“مادی”‏ بین اشخاص ورابطه ای ‏“اجتماعی”‏ بین اشیا پدیدار میشود،‏ این ‏“نماد”‏ در حقیقت مظهر واقعیتوجودی روابط بالفعل انسانی است که درشکلی ‏“بی معنا”‏ به اجماع رسیده و خاصیتیبظاهر ‏“ازلی”‏ پیدا کرده اند.‏ لذا مارکس درپاسخ به این پرسش که خصلت اسرار آمیزروابط انسانی ازکجا ناشی شده،‏ باصراحتمی گوید:‏ ‏“واضح است که از خود این

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!