More documents

Recommendations

Info

‏"پس من فردا بعد از ؼروب خورشید تو رو می بینم"‏‏"بعد از ؼروب خورشید؟"‏تو گفتی به خاطر تاریکی زندگی می کنی و منم همینطور"‏‏"تو یادته"‏با نگرانی پای تلفن گفت:‏‏"من همه چیز رو یادمه"‏فصل هفدهم:‏قرار رویایی111 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .
اولین قرار من،‏ بکی می گفت اولین قرار من زمانی بوده که در قصر شام خوردم اما من این را قبول نداشتم.‏ امشب مابیرون می رفتیم : شاید با هم فیلم می دیدیم،‏ کمی گلؾ بازی می کردیم و در مؽازه شرلی سودا می نوشیدیم.‏ تمام بعد ازظهر را صرؾ حرؾ زدن با بکی ، پیش بینی اینکه او مرا به کجا می برد ‏،چه چیزی بپوشم و چه موقعی او مرا میبوسد کردم.‏ به شدت هیجان زده بودم و تمام راه تا انجا را دویدم.‏ الکساندر را کنار دروازه اهنین مالقات کردم.‏ اگرمادرم می فهمید که من با کسی که در قصر شبح زده زندگی می کرد قرار گزاشته ام متعجب می شد.‏ نمی توانستم حتیتصورش را بکنم که او به در خانه ما می اید و پدرم از او سواالتی درباره تنیس و نقشه هایش برای اینده و دانشگاه میپرسد.‏ پس من باید رومئوی خودم را در بالکن مالقات می کردم و او اینجا بود،‏ تکیه داده به دروازه اهنین،‏ در شلوارجین و کت چرمی سیاه رنگش به شدت سکسی شده بود و یک کوله پشتی سیاه را نگه داشته بود.‏ پرسیدم:‏‏"میخوایم بریم پیاده روی؟"‏‏"نه قراره بریم پیک نیک"‏‏"تو این ساعت؟"‏‏"وقت بهتری سراغ داری؟"‏با لبخندی سرم را تکان دادم.‏ هیچ نظری درباره جایی که الکساندر می خواست من را ببرد نداشتم اما می توانستم اثر راهرفتن دست در دست ما دو تن را بر کل دالس ویل تصور کنم.‏ در حالی که به دیوار نوشته اشاره می کردم گفتم:‏‏"این اذیتت نمی کنه؟"‏الکساندر شانه ای باال اندراخت‏"جیمسون می خواست روشو رنگ کنه اما من نزاشتم.‏ شعار یه مرد افتخار مرد دیگه ایه"‏او دست من را گرفت و بدون هیچ گونه اشاره به نقشه ای که برای امشب داشت مرا به سمت پایین خیابان برد.‏ من تازمانی که ملیونها مایل راه بود و ما از هم جدا نبودیم به این چیزها اهمیت نمی دادم.‏ ما دم در گورستان دالس ویل متوقؾشدیم.‏ او گفت:‏‏"رسیدیم"‏من هیچ وقت سر یک قرار نرفته بودم و حتی کمتر از ان یک قرار در گورستان داشتم.‏ ناریخ گورستان دالس ویلمربوط به سالهای میالدی بود.‏ مطمئنم ان زمان دالس ویل به شکل یک شهر کوچک با لباس فروشی،‏ سالون،‏بازرگانان،‏ قماربازها ، و ان ویکتوریایی های چکمه پوش ساکن در ان بوده است.‏ پرسیدم:‏1811‏"تمام قرارهاتو اینجا می زاری؟"‏‏"می ترسی؟"‏‏"وقتی بچه بودم اینجا رو به عنوان جای بازیم انتخاب کرده بودم.‏ اما فقط در طی روز"‏‏"این قبرستون احتماال زنده ترین جای این شهره"‏111 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .
Page 7 and 8:
لویدالس ویلنشان رس
Page 9 and 10:
موهای سیخ بور حضور
Page 11 and 12:
تولد شانزده سالگی د
Page 13 and 14:
گردنبند چرمی سیاه ر
Page 15 and 16:
فصل چهارم:‏حقیقت ی
Page 17 and 18:
‏_برو و برامون اون
Page 19 and 20:
‏_اما قبل از هر چیز.
Page 21 and 22:
او در حالی که بازوی
Page 23 and 24:
‏"بیا بریم"‏ناگهان
Page 25 and 26:
بکی با حیرت به مت نگ
Page 27 and 28:
‏"بیا همین جا وایست
Page 29 and 30:
‏"راون تو کجا بودی؟
Page 31 and 32:
بکی بازوی من را گرف
Page 33 and 34:
هر روزی یکی از لنگه
Page 35 and 36:
روز بعد متوجه چیزی
Page 37 and 38:
من می توانستم ببینم
Page 39 and 40:
‏"مادرم گفته با ؼری
Page 41 and 42:
‏"نه ترور...‏ نکن"‏
Page 43 and 44:
فصل هشتم:‏دنبال در
Page 45 and 46:
من دست دستکش پوش تر
Page 47 and 48:
من سعی کردم که وانم
Page 49 and 50: او شروع به نگاه کرد
Page 51 and 52: بعد از اینکه راهمان
Page 53 and 54: من ایستادم‏"نه!‏ ت
Page 55 and 56: ‏"اینکه شوهره چی کا
Page 57 and 58: ‏"هیفده؟"‏" بله هیف
Page 59 and 60: ‏"اما من چی می دونم
Page 61 and 62: ‏"اون هیچ وقت نمیشن
Page 63 and 64: ‏"هر موقعی که بخوای
Page 65 and 66: ‏"من نمی دونم کی یا
Page 67 and 68: ‏"تو بد جوری منو می
Page 69 and 70: و انها درست به همان
Page 71 and 72: ‏"حاال نوبت توئه"‏
Page 73 and 74: به ساعت درخشان در ت
Page 75 and 76: ‏"شوخیت گرفته؟ اون
Page 77 and 78: حسابی تعجب می کردند
Page 79 and 80: ‏""من بهت گفتم ممنو
Page 81 and 82: ساعت هشت و سی دقیقه
Page 83 and 84: ‏"شما دو تا بهتون خ
Page 85 and 86: ‏"من هیچ کاری با او
Page 87 and 88: ‏"چطوری درباره من ا
Page 89 and 90: من خانوم پی ویش را ب
Page 91 and 92: ‏"جیمسون؟"‏‏"یکی ک
Page 93 and 94: ‏"نمی خوام والدینت
Page 95 and 96: ‏"الکساندر رویاییه
Page 97 and 98: ‏"همین االن میام او
Page 99: ‏"او خندید و گفت:‏
Page 103 and 104: ‏"واو،‏ بارونس ماد
Page 105 and 106: ‏"تو اتاق تو چیه را
Page 107 and 108: ‏"وقتی جیمسون در رو
Page 109 and 110: ‏"دیگه نمی خوای با
Page 111 and 112: ‏"اما اگه تو...‏ مید
Page 113 and 114: ‏"اینم از این"‏وال
Page 115 and 116: ‏"خیله خوب پس حتما
Page 117 and 118: ‏"فکر کردی با اون ل
Page 119 and 120: من گیج شده بودم‏"شو
Page 121 and 122: ‏"به نظر خیلی هیجان
Page 123 and 124: ‏"اما اگه من اینجا
Page 125 and 126: گروه موسیقی شروع به
Page 127 and 128: ‏"فکر کنم وقتشه که
Page 129 and 130: ‏"و بهش درباره این
Page 131 and 132: اشکها از صورتم پایی
Page 133 and 134: ‏"به مدرسه زنگ بزن،
Page 135 and 136: ‏"فکر نمی کنم،‏ فک
Page 137 and 138: ‏"از دیدنت خوشحالم
Page 139 and 140: بر روی کاناپه سیاه
Page 141 and 142: در همان حال که بکی و
Page 143 and 144: به شدت شرمنده شده ب
Page 145 and 146: در حالی که نزدیک تر
Page 147 and 148: ‏"من دیگه دارم عصبا
Page 149 and 150: ‏"اون قبال تراکتور
Page 151 and 152:
رویایی بچه گی من به
show all

. ØªÙ Ø§Ù Û Ø­ÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§ÛÙ Ø§Ø«Ø± Ù ØªØ¹ÙÙ Ø¨Ù Ù ØªØ±Ø¬Ù Ø¨ÙØ¯Ù Ù ÙØ± Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§

Create successful ePaper yourself

Delete template?

Save as template?

. ØªÙØ§ÙÛ ØÙÙÙ ÙØ§Ø¯Û Ù ÙØ¹ÙÙÛ Ø§ÛÙ Ø§Ø«Ø± ÙØªØ¹ÙÙ Ø¨Ù ÙØªØ±Ø¬Ù Ø¨ÙØ¯Ù Ù ÙØ± Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§