. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
- No tags were found...
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
"اینکه شوهره چی کارست هنوز یه رازه، اما معلومه که ثروتمنده. خدمتکار دقیقا راس ساعت هشت بعد از ظهر روزشنبه از فروشگاه وکسیلی خرید کرده بود و چهار شنبه لباسهای تمیز شدشو از خشک شویی برداشته بود. همه شونلباسهای تیره بودند. زن یه زن قد بلند رنگ پریدست با موهای بلند و همیشه عینک افتابی می زنه.روبی بدون اینکه درباره مجذوب شدن من چیزی بداند نتیجه گرفت:"اونها شبیه به خون اشامها هستند. اونها فقط توی شب دیده می شن، ظاهرشون نفرت انگیز، تیره و وحشتناکه طوریکه انگار همین االن مستقیم از داخل فیلمهای ترسناک در اومدن و هیچ کس داخل خونه اونها رو ندیده، هیچ کس، تو فکرمی کنی اونها چیزی رو مخفی می کنن؟"من تمام کلمات رابی را در هوا می قاپیدم. او ادامه داد:"اونها برای بیشتر از یک ماه اونجا زندگی می کنن و قصرو رنگ نزدن، حتی چمنا رو کوتاه نکردن ، احتماال اونهاحتی چند تا در رو که قژ قژ می کرد رو هم اضافه کردن. "جنیس با صدای بلندی خندید و صدای زنگ تلفن را نادیده گرفت، او اضافه کرد:"مارسی جیکوبز هم همین چیزا رو می گفت، می تونی تصورشو بکنی؟ به چمنا یا گلهات رسیدگی نکنی. اونها به اینکههمسایه ها در بارشون چی فکر می کنن اهمیت نمی دن؟"من این حرؾ را پیش کشیدم:"شاید اونها به فکر همسایه هاشون اهمیتی نمی دن، شاید اونها این شیوه رو دوست دارن"هر دو انها نگاه وحشت زده ای به من کردند. روبی گفت:"اما اینو گوش کن، من شنیدم که زنه توی کافه ایتالیایی جورجیو سفارش انتی پاستو رو بدون سیر داده بود. این چیزیبود که ناتالی می گفت پسرش گفته"خوب؟ من فکر کردم ، من ماه کامل را دوست دارم، ایا این مرا یک گرگ نما می کند؟ بزرگش می کنند و چه کسی میتواند به ترور و خوانواده اش اعتماد بکند؟ قژ قژ درب جلو باعث شد تا ؼیبت متوقؾ بشود و مشتری چدید باعث پچ پچما شد.او مرد نفرت انگیز بود! من به روبی که چشمهایش به ان مرد استخوانی خیره شده بود نجوا کنان گفتم:"من یه کاری دارم که باید اون پشت انجامش بدم"من با بیشترین سرعتی که می توانستم دویدم، به پشت سرم نگاه نکردم، تا زمانی که در امنیت کامل پشت ماشینزیراکس بودم. ارزو می کردم که ای کاش می شد به پای مرد نفرت انگیز بیفتم و به او بگویم به خاطر نقاشی ترور درشب هالووین متاسفم. من می خواستم تمام حرفهای او درباره دنیایی که او می شناخت و درباره اش می دانست بشنوم،مسافرتها و ماجرا جویی هایش، اما من نمی توانستم پس پشت ماشین کپی پنهان شدم و از روی دستم کپی گرفتم.. منشنیدم که در حالی که روبه روی میز رابی نشسته بود می گوید:"من دو تا بلیط به مقصد بخارست می خوام"55 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .