. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
ساعت هشت و سی دقیقه بود که من خبر را به پسر کودن یا ترجیحا "بیلی" دادم. بهترین لباس شب یکشنبه ام را پوشیدم،یک لباس مارک اسپندکس سیاه رنگ، کوتاه و بدون استین به همراه یک توری مواج بر روی ان، جوراب شلواری سیاهرنگ، چکمه های جنگی سالم و تمیز، رژ لب سیاه رنگ و گوشواره های نقره ای نگین دار:"من امشب میرم بیرون"" اما تو قراره که امشب اینجا بمونی"او مثل یک پدر محافظه کار به من نگاه ی کرد:"تو قرار دار!""نه ندارم، من فقط مجبورم برم جایی"بیلی عاشق این بود که تنها بماند اما بیشتر از ان عاشق این بود که بر روی من نفوذ داشته باشد."تو نمیری، من نمی زارم بری دارم بهت میگم. ""بکی داره میاد اینجا تا کنار تو بمونه، تو از بکی خوشت میاد درسته؟""اره اما اونم از من خوشش میاد؟""اون عاشق توئه!"او با چشمانی گرد شده برسید:"واقعا؟""وقتی بکی رسید اینجا ازش می پرسم: بکی تو عاشق داداش کوچولوی دوازده ساله منی؟""این کارو نمی کنی، بهتره که نکنی""پس قول بده که مودب باشی""من میرم و میگم، تو داری منو تنها می زاری، ممکنه هر اتفاقی برای من بیفته، ممکنه من وارد اینترنت بشم و با یهزن روان پریش دیوانه که بخواد با من ازدواج کنه مالقات کنم."من در حالی که از پنجره به بیرون نگاه می کردم و به دنبال بکی بودم گفتم:"پس خیلی خوش شانسی""تو توی دردسر بزرگی میوفتی"" نی نی کوچولو بودنو بس کن، به بکی بازی های کامپیوتریخودتو نشون بده، اون دیوونه اون سفینه فضایی تو میشه"اگه تو بری من به اونا توی وگاس زنگ می زنم"81 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .