. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
- No tags were found...
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
"فراموشش کن! تو خوش قیافه ترین پسر این اطرافی، اینا والدین من سارا و پائول مدیسون هستند"الکساندر در حالی که با نگرانی دستش را جلو می برد گفت:"خیلی عالی شد که هر دو شما رو مالقات کردم.""مادرم در حالی که سرخ شده بود دستش را فشرد و گفت:"ما چیزای زیادی درباره تو شنیدیم"من نگاه سردی به او انداختم و او ادامه داد:"لطفا بشین، دلت میخواد چیزی بنوشی؟""نه ممنونم"پدرم در حالی که کاناپه را نشان می داد گفت:"راحت باش"و خودش بر روی صندلی اش نشست.ای وای ، من قبال هیچ پسری را به انجا نیاورده بودم و می توانستم حس کنم کهپدرم کامال بر اوضاع مسلط است، هدؾ او تحقیق کردن بود. دعا کردم همه چیز به سرعت تمام شود. پدرم پرسید:"خوب الکساندر، به نظرت شهر ما چطور جاییه؟"او در حالیکه به من لبخند می زد مودبانه پاسخ داد:"از موقعی که من راون رو مالقات کردم خیلی عالیه""خوب، اگه شما هم دیگه رو توی مدرسه ندیدین پس کجا همدیگه رو دیدن؟ راون در این مورد چیزی به ما نگفته"اوه نه، من در صندلی ام شروع به لرزیدن کردم."خوب من فکر می کنم ما فقط به همدیگه برخورد کردیم. منظورم اینه که اینم یکی از همون چیزای در مکان درست ودر زمان درست بودنه. همونطوری که بقیه میگن همه چیز درباره زمان بندی و شانسه و باید بگم من خیلی خوش شانسبودم که دخترتون رو مالقات کردم"پدرم به اوخیره شد و الکساندر اضافه کرد:"اوه نه، منظورم اون نبود"او به سمت من چرخید، صورت رنگ پریده اش سرخ شده بود. سعی کردم نخندم، پدرم ادامه داد:"والدینت دقیقا چی کار می کنن؟ اونا توی شهر نیستن مگه نه؟""پدرم یه فروشنده اثار هنریه، اون توی رومانی، لندن و نیویورک گالری داره"121 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .