. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
- No tags were found...
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
"من دیگه دارم عصبانی می شم"مت با خستگی گفت:"بیا بریم ترور"ترور گفت:"وقتی داشتم میومدم اینجا اتفاق افتاد، به خونتون زنگ زدم و مادرت گفت به مهمونی توی این قصر مسخره اومدی، چتشده؟ تو باید با من بری بیرون"مت جواب داد:" این کار رو خودت با خودت کردی، من باید تو رو اطراؾ شهر می چرخوندم تا تو بتونی شایعات احمقانت رو همه جاپخش کنی، به اندازه کافی با من بازی کردی ترور"ترور فریاد کشید:"اما من راست میگم، اونا خون اشامن"مت گفت:"و من راست میگم وقتی می گم تو رو به اینجا دعوت نکرده بودم"ترور در حالی که به همه ما نگاه می کرد بحث کرد:"شما بچه ها دیوونه شدین، مهمونی با عجیب الخلقه ها!"پدرم در حالی که در برابر او می ایستاد گفت:"خیله خوب ترور، بسه دیگه"الکساندر در حالی که گیج شده بود گفت:"من هیچ کاری با این یارو نکردم"من تایید کردم:"فکر کنم همه ما اینو می دونیم"ترور با چشمان تشنه به خونش به ما نگاه کرد و گفت:"اما..."باالخره پدرم در حالی که دستش را روی شانه ترور می گزاشت گفت:"ترجیه می دم به پدرت زنگ نزنم"147 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .