. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
- No tags were found...
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
"من هیچ کاری با اون اسپری رنگ نداشتم"مرد نفرت انگیز ظاهر شد:"شام حاضره، می خواید اونا رو براتون بزارم توی اب دوشیزه؟"در حالی که نمی خواستم انها را با کسی قسمت کنم گفتم:"بله لطفا"الکساندر گفت:"ممنونم جیمسون"الکساندر منتظر من ماند تا اول از اتاق خارج شوم، درست مثل فیلمهای کری گرنت اما مطمئن نبودم که باید از کدام راهبروم. او شوخی کرد:"فکر می کردم راه رو بلدی، دلت می خواد اول چیزی بنوشی؟""حتما، هر چیزی"یک لحظه صبر کن، هر چیزی؟ پس من حرفم را اصالح کردم:"در حقیقت اگه اب باشه عالی می شه"او یک دقیقه بعد با دو گیالس شراب خوری برگشت و گفت:"امیدوارم گرسنه باشی"من در حالی که سعی می کردم الس بزنم گفتم:"من همیشه گرسنمه، تو چی؟""به ندرتگرسنه ام میشه اما همیشه تشنه ام"او مرا به سمت اتاق ناهار خوری که با نور شمع روشن شده بود و باالی میز درازی که با بشقابهای چینی ، قاشق وچنگلهای نقره پوشانده شده بود راهنمایی کرد. صندلی را برای من عقب کشید و یعد ملیونها مایل دور تر از من در سردیگر میز نشست. پنج گل وحشی درون یک گلدان شیشه ای بودند .و مسیر دید را سد کرده بودند. مرد نفرت انگیز...منظورم این است که جیمسون در حالی که درشکه کوچکی که چرخهایش جیر جیر می کرد و رویش ضروؾ کریستالیکه از باالی انها بخار بر می خواست را هل می داد امد. او با ظرفی از سوپی سبز رنگ برگشت. با توجه به طولمیزها و سرعت حرکت جیمسون مطمئن بودم که برای ماهها اینجا ماندگاریم اما من اهمیتی نمی دادم، دلم نمی خواستکه هیچ جای دیگری در دنیا باشم. الکساندر به من که با نگرانی به سوپ ؼلیظ و چسبناک نگاه می کردم گفت:"این گوالش مجارستانیه"85 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .