. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
- No tags were found...
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
"فکر کردی با اون لباس داری کجا میری؟""دارم به رقص می رم""با بکی؟""نه، با الکساندر""الکساندر دیگه کیه؟""عشق زندگی من"پدرم در حالی که وارد اشپزحانه می شد گفت:"این قضیه چیه که دارم دربارش میشنوم؟ راون، کجا داری میری که همچین لباسی پوشیدی؟"مادرم گفت:"اون میگه داره با عشق زندگیش میره به رقص"پدرم گفت:"تو با اون لباس هسچ کجا نمی ری و این عشق زندگیت دیگه کیه؟ یه پسر هم مدرسه ای؟"من اعالم کردم:"الکساندر استرلینگ"پدرم پرسید:"شبیه همون استرلینگی که توی قصر زندگی می کنه؟""همون و تنها استرلینگ"مادرم درحالی که شوکه شده بود گفت:" اون پسره استرلینگ نه، من دربارش داستانهای ترسناکی شنیدم، اون دائم میره قبرستون و هیچ وقت توی نور روزدیده نمیشه ، درست مثل خون اشامها""فکر می کنین من میخوام برم و با یه خون اشام برقصم؟"هر دو انها به طرز عجیبی به من خیره شدند و هیچ نگفتند. فریاد کشیدم:"عین بقیه مردم این شهر نباشین"مادرم شروع به وراجی کرد"عزیزم، من از تمام شهر درموردشون داستان شنیدم، همین دیروز ناتالی میچل می گفت..."117 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .