. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
""من بهت گفتم ممنونم اما بؽلتنمی کنم، اونو برای تلوزیون نگه می داریم"خودم را بر روی تخت خوابم رها کردم. لحاؾ سیاه من زیر بازوهایم به من احساس خوبی می داد و من به پاکت قرمزرنگ خیره شده بودم. درون ان می توانست هر چیزی گفته شده باشد مثال" از محل زندگی ما دور بمون وگرنه ما بهدیدن تو و والدینت میایم." اما حداقل من تهدید انها را در امنیت کامل در دستهایم داشتم، من با مالیمت و در حالی که بهشدت می ترسیدم درب پاکت را باز کردم. یک دعوتنامه بود!!"اقای الکساندر استرلینگ از شما خانوم راون مدیسون درخواست می کند تا در شب اول دسامبر در خانه شان ایشونرو برای صرؾ شام همراهی کنید"انها از کجا نام مرا می دانستند؟ از کجا محل زندگی مرا بلد بودند؟ و آیا این حقیقی بود؟ هیچ پسر هفده ساله ای در شهر، ایالت یا کشور هیچ دختری را مثل این دعوت نمی کرد، این درست از میان فیلمهای مارچت، ایوری، و اما تاپسونبیرون امده بود، جایی که مردم لحجه های انگلیسی ؼلیظ دارند و لباسهای خیلی تنگ می پوشند و هیچ وقت نمی گویند"عشق"این خیلی قرون وسطایی ، به سبک سنتی و ؼیر طبیعی بود. این به قدری رمانتیک بود که گوشت بدنم به مور مورافتاد. من به دنبال پیؽام دیگری پاکت را گشتم اما این همه چیزی بود که انجا بود. او حتی ننوشته بود لطفا پاسخ دهید.چقدر خونسرد. او انتظار داشت که من به انجا بروم و او درست فکر کرده بود.من تمام عمرم منتظر این موقعیت بودم.فصل پانزدهم:مهمان وحشینمی توانستم به مادرم درباره دعوت شدنم به قصر اسرار امیز بگویم. او می گفت نه و من نمی توانستم بروم، می گفتبله و من می رفتم، اما حتی اگر من را به زمین می بست باز هم فرار می کردم. این می توانست خیلی دراماتیک باشد.مطمئن بودم که هیچ چیزی نمی تواند جلوی رفتن من را بگیرد تا اینکه صبح اول دسامر پدرم یک بمب بر سر منانداخت. او من را کناری کشید و گفت:"من و مادرت امشب داریم میریم وگاس. این خیلی هیجان انگیزه، میخوایم امروز بعد ازظهر به اونجا پرواز کنیم"مادرم در حالی که لبخند زنان یک چمدان را از کمد درون هال بر می داشت گفت:"این رومانتیک نیست؟ پدرت هیچ وقت برای سالگرد ازدواجمون همچین کاری نکرده"79 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .