. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
- No tags were found...
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
"ازش متنفرن""اونا می دونن فروشگاه مو وحشت ناکه "من خندیدم و او موهای مرا به عقب زد، تماس با او مرا ارام کرد. فکر می کردم ممکن است ذوب بشوم و به زمین فروبروم. من هم شروع به کنار زدن موهای او کردم که به خاطر ژل مویش نرم و لطیؾ بودند. پرسیدم:"خفاشها از ژل خوششون میاد؟""اونا از ظاهری که موهای ژل زده با لباسهای مارک ارمانی پیدا می کنن خوششون میاد "من به طرؾ او جا به جا شدم و بازویش را بؽل کردم. او با تعجب و لبخند به من نگاه کرد. منتظر بودم تا مرا ببوسد امااو از جایش تکان نخورد... البته که از جایش تکان نمی خورد من داشتم به او فشار می اوردم، چه فکری با خودم میکردم؟زمانی که من مشتاقانه به او خیره شده بودم پرسید:" بهم بگو چی رو درباره خفاشها دوست داری دختر خفاشی""اونا می تونن پرواز کنن""می خوای پرواز کنی؟"من سر تکان داد. او کمی جا به جا شد و به من نزدیک تر شد و بازویم را پایین کشید. من هنوز هم منتظر بودم تا او مراببوسد اما او فقط مستقیما به چشمهایم خیره شد. پرسیدم:" تو از چی خفاشها خوشت میاد؟"او کمی فکر کرد:"بایدبگم، از دندونهای خون اشامی شون خوشم میاد"نفسم را حبس کردم اما این به خاطر الکساندر نبود، پشه ای پشت گردنم را نیش زده بود. او در حالی که داشت دستم رامی فشرد گفت:"نترس، من گازت نمی گیرم... هنوز نه"او به جوک خودش خندید و من در حالی که دیوانه وار خودم رامی خاراندم توضیح دادم:"من نمی ترسم، یه پشه منو نیش زد""او مثل یک دکتر جای نیش زدگی را بر رسی کرد"داره متورم میشه، بهتره برات یخ بزارم.""زود خوب میشه، من همیشه این جور چیزا رو دارم"92 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .