. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
- No tags were found...
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
"من نمی دونم کی یا چطوری، اما دارم بهتون می گم به زودی اتفاق میوفته،"نگاه گیج معلمها برگشت. من راکت تنیسم را گرفتم و چنان انرا محکم کشیدم که نواری که با ان به نقاشی سبز رنگ کمدمتصل شده بود کنده شد. من تشنه به خون از مدرسه بیرون رفتم. دانشجوها بر روی چمنهای جلوی مدرسه نشسته بودندو منتظر امدن اتوبوس بودند. وقتی که من ترور را انجا پیدا نکردم برگشتم و در اطراؾ گشت زدم، من او را باالی تپهو درون زمین فوتبال ، در انتظار من پیدا کردم. او توسط تیم فوتبال احاطه شده بود.ترور این نقشه را کشیده بود، او در حالی که من داشتم کار می کردم صبورانه منتظر مانده بود. او می دانست که من بهدنبالش می ایم، او می دانست که من عصبانی خواهم بود. او می دانست که من خواهم جنگید، و حاال او می توانست بهدوستهایش ثابت کند که دوباره شاه شده است، که او دختر وحشی را اگر چه نه با درختها اما باالخره با راکت به دستاورده بود. و تمام دوستانش می خواستند شاهد ان باشند.من در حالی که به خاطر تشنه به خون بودن شدید به سرعت حرکت می کردم به سمتش رفتم، مثل توفانی به زمینفوتبال رسیدم، سیزده ورزشکار و یک رقیب مؽرور داشتند به من نگاه می کردند. همه منتظر من بودند تا طعمه ام راپیدا کنم و طعمه من ترور بود. من فوتبالیستهای افاده ای را کنار زدم و به سمت ترور رفتم، راکت پدرم را محکم دردستم نگه داشته بودم ، اماده برای کشتن. او اعتراؾ کرد:"من تمام مدت اونو داشتم ، اون روز بعد از مدرسه اون پیش خدمت نفرت انگیز رو تعقیب کردم. اون میخواست خودشراکت رو بهت پس بده اما من بهش گفتم من دوست پسر تو هستم. به نظر مایوس می اومد ""تو بهش گفتی که تو دوست پسر منی؟ حال به هم زنه""برای من حال به هم زن تر بود عزیزم، تو با یه بازیکن فوتبال میری بیرون، من با یه موجود عجیب و ؼریب میرمبیرون."من راکت را به عقب بردم تا ضربه ای به او بزنم. او ادامه داد:"من می خواستم خیلی زود اونو بهت پس بدم اما تو به خاطر کار کردن خوشحال به نظر می رسیدی ""این بار که دستم بهت برسه مجبوری چیزی بیشتر از یه دستکش گلؾ بپوشی"او با افتخار اعالم کرد"من می دونستم تو دنبالم میای، دخترا همیشه میان"تمام جمعیت خندیدند. من گفتم:"اما تو هم دنبال من اومدی، مگه نه ترور؟"او با گیجی به من خیره شد، من ادامه دادم،:"این حقیقت داره، به همه دوستات بگو، همه اونا اینجان، امابگو چرا این کار رو کردی"من مطمئنم که اونا در تمام این مدت می دونستن ، بهشونمن می توانستم در صورتش ببینم که او اماده جنگیدن بود اما نه این چنین جنگی، من با ناز و کرشمه گفتم:65 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .