. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
من خانوم پی ویش را به یاد اوردم، لحظه ای صبر کردم و بعد پرسیدم:"وقتی بزرگ شدی میخوای چی کاره بشی؟""منظورت اینه که من بزرگ نشدم؟"من با ناز و کرشمه گفتم:"این یه سوال بود نه جواب "او پرسید:"تو میخوای چی بشی؟"من به چشمان عمیق، تاریک واسرار امیزش خیره شدم و نجوا کنان گفتم:" خون اشام"او با کنجکاوی به من خیره شد و به نظر ناراحت می رسید، بعد او شروع به خندیدن کرد"تو معرکه ای"بعد با نگاهی تیز به من نگاه کرد"راون، چرا دزدکی اومدی تو خونه؟"من با شرمندگی به سمتی دیگر نگاه کردم و درست سر وقت چرخ جیمزسون با مقداری شیرینی بر روی ان ظاهر شد.او کمی مایع را اطراؾ دسر ریخت و شعلهای را در اطراؾ ان روشن شدند. او اعالم کرد:"دسر اتشین"الکساندر اتش دسر ما را خاموش کرد و به جیمزسون گفت که ما شاممان را بیرون تمام می کنیم. او درحالی که مرا بهاالچیق مخروبه راهنمایی می کرد گفت:"امیدوارم از تاریکی نترسی""بترسم؟ من به خاطرش زندگی می کنم"او لبخند زنان گفت:"منم همینطور، این تنها راه صحیح برای دیدن ستاره هاست "او یک شمع تا نیمه ذوب شده را بر لبه سکو روشن کرد، من در حالی که شمع را لمس می کردم گفتم:"تو همه دوست دخترهاتو میاری اینجا؟"او خندید و گفت:89 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .