12.07.2015 Views

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

او ایستاد و مستقیم به من نگاه کرد،‏ طوری که انگار می دانست قبال مرا دیده بود.‏ من در حالی که دیوانه وار سرم رامی چخاندم می توانستم نگاه سرد و خیره اش را بر خودم حس کنم.‏ به سرعت سیزده کپی از دستم را جمع کردم .تا زمانی که صدای بسته شدن در را نشنیدم جرئت نکردم سرم را بر گردانم.‏ زمانی که او از کنار پنجره می گذشت منبیرون امدم و او برگشت و مستقیما به من نگاه کرد،‏ حس کردم تمام بدنم را سرما فرا می گیرد،‏ من عاشق ان بودم.بقیهروز به سرعت طی شد.‏ من به سختی متوجه شدم که ساعت شش شده است،‏ کیؾ سیاهم را بر روی شانه ام انداختم،‏زمانی که من از پشت میز پذیرش بلند می شدم رابی گفت:‏‏"واو،‏ ما باید برای اضافه کار بهت پول بدیم.‏ "اگر من نمی توانستم الویرا یا عروس دراکوال باشم می خواستم رابی باشم.‏ او کامال با من متفاوت بود،‏ با ان سفید رویسفید .... چکمه های سفید پیاده روی،‏ با یک لباس مدل وینلی سفید رنگ یا شلواز زیبای سفیدش با پاشنه های سفید.‏موهای چتری او همیشه باال بود تا میک اپ زیبایش و گردنبند الماس بدلی که )R( سرخ رنگی بر خود داشت به نمایشبگزارد.‏ او حتی پودر سفید خود را داشت که گاهی انرا به اژانس می اورد.‏ او همیشه یک دوست پسر داشت که بهدیدنش می امد.‏ انها می دانستند که او یک رئیس است.‏من به میز او که با کریستالهای سفید،‏ یک فرشته سفید خندان،‏ و یک دختر کشاورز خندان در یک حباب پالستیکی سفیدرنگ تزئیین شده بود نگاه کردم.‏ زمانی که او داشت با کیؾ چرمی سفیدش ور می رفت از او پرسیدم:‏‏"روبی؟"‏‏"چیه عزیزم؟"‏من در حالی که بند کیفم را می پیچاندم گفتم:‏‏"من فقط داشتم فکر می کردم.؟ که تو..."‏‏"چیه عزیزم.‏ بشین"‏او صندلی جانیس را گرفت و به کنار خودش کشید‏"درباره امروز....می دونم به نظرت دیوانگی میاد اما تو...‏ خب...‏ تو به خون اشاما اعتقاد داری؟"‏او در حالی که می خمندید و گردنبند کریستالی اش را لمس می کرد گفت:‏‏"من دارم؟ من به خیلی چیزا باور دارم."‏‏"اما ایا تو به خون اشاما اعتقاد داری؟"‏‏"نه!"‏‏"اوه"‏من سعی کردم نا امیدی ام را نشان ندهم.‏ او ارام خندید58 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!