12.07.2015 Views

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

من به سمت او گام برداشتم و او مرا به روی زانویش نشاند و شروع به بوسیدن لبهایم کرد.‏ ما صدای خنده و دویدن چنددختر را از پشت درب باز شنیدیم.‏ او پیشنهاد کرد:‏‏"بهتره بریم"‏‏"همه چی رو به راهه"‏او در حالی که هر دو ما را بلند می کرد گفت:‏‏"نمی خوام اخراج بشی و گذشته از اون ما باید به رقصمون برسیم"‏من دست در دست با پسری که با او شیمی تمرین کرده بودم و نامش را روی تخته سیاه نوشته بودم بیرون رفتم.‏ زمانیکه به سالن ورزش نزدیک می شدیم می توانستم سردی نگاههای خیره را احساس کنم.‏ همه طوری به الکساندر نگاه میکردند که انگار از سیاره دیگری امده بود و این همان شیوه ای بود که انها همیشه به من نگاه می کردند.‏ خانوم فای ،معلم فضول جبر دم در بلیطها را جمع می کرد.‏‏"می بینم که برای رقص سر وقت رسیدی،‏ خیلی بده که نمی تونی همین کار رو برای جبر انجام بدی"‏او در حالی که مو شکافانه الکساندر را بررسی می کرد گفت:‏‏"قبالت هرگز این اقا رو توی مدرسه ندیدم"‏در حالی که بلیطها را به او می دادم و الکساندر را به داخل می کشیدم گفتم:‏‏"فقط بلیطهاتو بگیر خانوم"‏ما وارد باله برفی شدیم.‏ نمی دانستم به این خاطر بود که با الکساندر بودم یا اینکه به خاطر اینکه اولین باری بود که میرقصیدم اما به نظرم امد که تا به حال سفید به این اندازه زیبا نبوده.‏ قندیلهای پالستیکی و گلوله های برفی از سقؾاویزان بودند و کؾ زمین با پودر برؾ مانندی پوشانده شده بود.‏ برؾ مصنوعی مستقیما از روی سقؾ به زمین میبارید.‏ همه لباسهای درخشان زمستانی پوشیده بودند با لباسها و ژاکتهای مخملی،دستکشهای انگشتی،‏ شال گردن و کالهپوشیده بودند.‏ تهویه مطبوع موجی از هوای سرد را به سمت من فرستاد.‏ حتی گروه موسیقی راک ‏"پوش اوپس"‏خودشان را با کالههای دراز و چکمه های زمستانی با بقیه هماهنگ کرده بودند.‏ نوشیندی های خوشمزه در زیر تابلویاعالم امتیاز قرار داشتند و متشکل از بستنی زمستانی،‏ اب سیب و شکالت داغ بودند.‏ می توانستم صدای نجوا ها ، خندهها و و حبس شدن نفسها را زمانی که از کنار گروههای دانش اموزان رد می شدیم بشنوم.‏ گروه موسیقی هم به ما نگاهمی کرد.‏ در حالی که سعی می کردم الکساندر را از مرکز توجه بودن خارج کردم پرسیدم:‏‏"دلت می خواد قبل از اینکه بزرگترای بد عنقسر برسن یکم شکالت داغ بخوری؟"‏او در حالی که رقاص ها را تماشا می کرد جواب داد:‏‏"تشنه نیستم"‏‏"فکر کی کردم گفته بودی همیشه تشنته؟"‏124 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!