. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
من گیج شده بودم"شوخیت گرفته؟ البته که نه""این تنها راهه، ما حتی نمی دونستیم که تو اونو می بینی. باورمون نمیشه که تو میخوای بری به مجلس رقص""شما می خواید ازش بازجویی کنین و اونو شرمنده کنین، برای من دلیل نیارین"پدرم شوخی کرد:"این همون چیزیه که قرار گزاشتن هست، اگه اون بتونه در برابر سواال و شرمندگی مقاومت کنه اون وقت باقیش دیگهبه تو مربوطه""این عادالنه نیست، نکنه می خواید با ما هم بیاید"هر دو انها به سرعت جواب دادند:"بله""این وحشتناکه. این بزرگ ترین شب زندگی منه و شما می خواید خرابش کنین"من صدای اتوموبیل را که کنار جاده پارک می کرد شنیدم. من در حالی که به پنجره اشاره می کردم فریاد کشیدم:"اون اینجاست ، شما ها باید کامال خون سرد باشید"من این را گفتم و دیوانه وار به اطراؾ دیویدم و التماس کردم"واو""لطفا به اون روزهای خودمون برگردید، درباره صدای ناقوس و بخور خوش بو کننده فکر کنین، نه درباره شلوار گلؾو کشور چین و نه درباره قبرستون"می خواستم امشب عالی باشد، درست مثل اینکه شب عروسی ام بود ولی حاال حس عروسی را داشتم که می خواست ازعروسی فرار کند. والدینم می خواستند دوست پسرم را مالقات کنند. امیدوار بودم او از نشستن بین اساسیه عجیب ورنگارنگ انان متعجب نشود. وقتی زنگ در به صدا در امد خودم را به سمت ان پرتاب کردم تا به او خوش امد بگویم.الکساندر به نظر بی نظیر یود. او یک لباس شیک سه تکه سیاه رنگ و درخشان پوشیده بود و کراوات قرمز رنگابریشمی زده بود. او شبیه به یکی از ان بازیکنان بسکتبال یک ملیون دالری که در مصاحبه های تلوزیونی دیده بودمشده بود. او جعبه ای را که در کاؼذ کادوی گلدار پیچیده شده بود نگه داشته بود.در حالی که به من نگاه می کرد گفت:پدرم با چشمانی خشمگین برای من سر تکان داد تا کت ورزشی را تنم کنم اما در عوض من انرا بر روی صندلی پرتابکردم. او ناشیانه گفت:"باید ژاکتپشمی با چکمه های برفی می پوشیدم اما واقعا با اونا راحت نیستم"در حالی که بازویش را گرفتم و او را به اتاق پذیرایی می کشاندم گفتم:119 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .