. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
فصل پنجم:افشاگریداستان ترور لخت به سرعت در تمام دالس ویل پخش شد. بعضی از دانش اموزان می گفتند او در حالی به خانه مت برگشته بود که یک کیسه زباله به تن کرده بود، بقیه می گفتند که او را بیهوش بر چمنهای بیرون خانه پیدا کرده اند. هیچکس به انکه من در این قضیه دخیل بودم پی نبرده بود، تنها ترور بود که داستان حقیقی را می دانست. ظاهرا او سعیکرده بود با ایجاد معرکه و دعوا این قضیه را بخواباند، به هر حال همه به اوخندیدند.ترور مرا تنها گزاشت، او حتی نمی توانست به چشمهای من نگاه کند. دختر وحشی باالخره بالی خوبی سر پسرفوتبالیست اورده بود، اما من نمی خواستم که او مرا به دزدی متهم کند پس باید لباسهایش را بر می گرداندم، درستاست؟اول از همه کفش بود، فکر کنم سمت چپی. من انرا بیرون کمدم اویزان کردم. اول به نظر می رسید که هیچ کس به یکلنگه کفش بی صاحب توجه نمی کند. انهایی هم که به ان توجه می کردند با بی خیالی می گذشتند. صبح فردا ان کفشرفته بود، یک نفر متوجه ان شده بود و حاال زمان ان بود تا دیگران هم متوجه شود و گذشته از ان بهتر بود که ترور هممی فهمید.کفش قهوه ای دوم هم در همان وضعیت اویزان شد اما این بار در کنار ان یک نوشته بود:"چیزی گم کردی ترور؟"این بار من صدای خنده دانش اموزانی که رد می شدند را می شنیدم. انها نمی دانستند که این کمد مال که بود اما بهزودی می فهمیدند.32 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .