12.07.2015 Views

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

‏"اینم از این"‏والدینم طوری به من نگاه می کردند که انگار یک فضایی بودم.‏ رشته ها را بر روی زبانم حس کردم و انها را جویدم وجویدم و مقدار زیادی را بلعیدم.‏ مادرم پرسید:‏‏"اینم از این چی؟"‏نفس عمیقی کشیدم و انتظار داشتم تا گلویم شروع به سوختن کند تا پوستم پیش روی کند.‏ با ظهور اولین مزه سیر انتظارخفگی و قطع تنفسم را داشتم و ان وقت ان اتفاق افتاد.‏ هیچ چیز،‏ هیچ چیز اتفاقی بود که افتاد.‏ مادرم دوباره سوال کرد:‏‏"اینم از این یعنی چی؟"‏‏"اینم از...‏ اینم از یکی دیگه از شامهای سارا مدیسون کارشناس ؼذا"‏به هر حال من در افتاب ذوب نشدم،‏ اینه ها را خرد نکردم یا اینکه از بوی سیر چندشم نشد.‏ من قدرت الکساندر را بهشیوه ای دیگر احساس می کردم.‏ اگر می توانستم مثل یک خفاش در هوا پرواز می کردم.‏احتماال نمی توانستم شب بخوابم.‏ ذهنم داشت به سرعت کار می کرد،‏ درباره او رویا می دید،‏ بارها و بارها بوسه هایاو را به یاد می اورد.‏ اسمهای هر دو نفرمان را درون نقاشی قلب بر روی همه دفترهای مدرسه ام نوشتم.‏ می خواستمتمام لحظاتم را با او باشم،‏ چون او هر چه که بود الکساندر من بود.‏ الکساندر بامزه،‏ باهوش،‏ تنها،‏ فوق العاده و رویاییمن.‏او خارق العاده تر و و استثنایی تر از ان بود که من تصورش را می کردم و خوشحال بودم که عوض می شدم،‏ نه به انشیوه ای که مدتها انرا تصور کرده بودم.‏ خوشحال بودم که اینه ها را خرد نمی کردم چون حاال تصویر یک دختر عاشقرا که از خوشحالی می درخشید می دیدم.‏ چرا باید زندگی تا ابد در گورستان را بخواهم وقتی می توانستم در اتاقک زیرشیروانی الکساندر زندگی کنم.‏ نمی خواستم خون بنوشم اما دلم میخواست مزه مایع درون لیوان سبز رنگ مدل قدیمیالکساندر را بچشم.‏ می خواستم ار همه چیزهایی که همیشه لذت می بردم لذت ببرم....‏ بستی،‏ فیلمهای ترسناک،‏ تابخوردن بعد از تاریکی...‏ اما حاال می خواستم انها را با او شریک شوم.‏روز بعد زمانی که من و بکی بعد از ناهار داشتیم به سالن که نشانه های جشن از سقؾ و دیوارش اویزان شده بود میرفتیم ترور گفت:‏‏"شنیدم با خون اشامها می چرخی.این بست نیست که یکی تون عجیب الخلقه است و اون یکی هم یه تروله؟ حاال میخواید با دیوونه ها قرار بزارید؟ می دونی قصر شبح زدست؟"‏‏"تو هیچی نمی فهمی!‏ تو هیچ وقت الکساندر رو ندیدی"‏‏"اوه ، الکساندر.‏ اون هیوال اسم هم داره.‏ فکر می کردم تو اونو فرانکنشتاین صدا می کنی.‏ اگه یه موقعی اونو ببینم،‏ یهدر کونی بهش می زنم و از شهر فرار می کنم.‏ الزمه بدونیم وقتی شب داریم از خیابون رد می شیم امنیت داریم.‏ "اگه بهش نزدیک بشی یه درکونی از من می خوری.‏ حتی اگه یه نگاه هم بهش بندازی"‏113 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!