. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
- No tags were found...
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
"فکر کنم وقتشه که راون رو به حال خودش بزاری رفیق""رفیق؟ حاال من رفیق عجیب الخلقه هام؟ می تونیم با هم بریم بیرون و فوتبال بازی کنیم؟ ببخشید اما برای اون لباسها یهقوانینی داریم. هیچ دندون نیش و شنلی در کار نیست، بر گرد به قبرستونت"تهدیدش کردم:"ترور بسه، همین االن یه درکونی می خوری"الکساندر گفت:"همه چی رو به راهه راون، بیا برگردیم به رقصمون"فریاد کشیدم:"بکی، ازش فاصله بگیر"او از جایش تکان نخورد"یه چیزی بگو بکی، زودباش یه چیزی بگو"ترور جار زد:"بکی قبال گفته، اون خیلی چیزا گفته. خیلی خنده داره که مردم این شهر وقتی که ممکنه محصول باباشون با افتادن یهسیگار داخلش اتیش بگیره چطور به حرؾ میان و نمی تونن ساکت بشن"او به سمت الکساندر برگشت:"تو یاد می گیری که این شایعه پردازها از اونچه که تو فکر می کنی بهت نزدیک ترن"من به بکی که داشت به کفشهای راحتی اش نگاه می کرد خیره شدم و او گفت:"متاسفم راون، سعی کردم که بهت اخطار بدم امشب نیای اینجا""الکساندر با تعجب گفت:"اون داره درباره چی حرؾمی زنه؟""بریم"ترور اظهار کرد:"من دارم درباره خون اشامها حرؾ می زنم"الکساندر با تعجب گفت:"خون اشامها"127 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .