12.07.2015 Views

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

من در اطراؾ چرخیدم و پنجره های دیگر را بر رسی کردم،‏ همه انها قفل بودند،‏ ناگهان چیزی در زیر نور مهتابتوجه من را به خوش جلب کرد،‏ انجا یک پنجره بود که هنوز با اجر باز نگه داشته بود،‏ دستگاه بتونه کاری و چسبهنوز هم بر روی لبه ان قرار داشت،‏ یک نفر داشت اینجا کار می کرد و کثیؾ کاری هایش را جا گزاشته بود،‏ مندوست جدیدم،‏ اجر به درد بخور را با دستم بوسیدم.ممنونم اجر،‏ ممنونم.‏رد شدن از پنجره این بار خیلی سخت تر از دفعه قبل بود،از زمان دوازده سالگی ام ابنبات زیادی خورده بودم.‏ؼر ؼر کنان خودم را از پنجره به داخل کشیدم و باز هم فشار دادم،‏ من رد شدم،‏ من داخل بودم،‏ من کؾ دستم را بهسمت باال بردم و به کؾ دست شخصی خیالی کوبیدم،‏ چراق قوه ام مرا در اطراؾ ان اسباب و اساسیه قدیمی راهنماییمی کرد،‏ من سه شکل مستطیلی دیدم که با پتو پوشانده شده بودند،‏ نقاشی؟ زمانی که من گوشه یک پتو را گرفتم و انرااهسته کنار کشیدم گوشت بدنم به مور مور افتاد،‏ من به نفس نفس افتادم،‏ صورتی با دو چشم یخی به من نگاه می کرد،‏ان یک اینه بود ، دستم را بر روی قلبم که به شدت تند می زد گزاشتم.‏یک اینه پوشانده شده؟ من روکش بقیه را هم یکی پس از دیگری بر داشتم،‏ همه انها اینه بودند،‏ قابهایشان طالیی ، چوبی، مستطیلی و بیضی شکل بود،‏ امکان نداشت،‏ چه کسی اینه هایش را می پوشاند؟ تنها خون اشامها!‏ من به جستجو درزیر زمین ادامه دادم،‏ ظروؾ چینی بدون رو کش و گیالسهای شرابخوری کریستال،‏ از نوعی از شیشه نبودند که منبرای نوشیدن استفاده کنم.‏ان وقت،‏ من جعبه ای را پیدا کردم که بر رویش برچسبی داشت که بر روی ان نوشته شده بود"‏ جعبه ابرنگ الکساندر"‏با طرحی ازساختمانی که من درون ان ایستاده بودم.‏انجا نقاشی های دیگری هم بود:مرد عنکبوتی،‏ بتمن،‏ و سوپر من.‏ و یک نسخه بزرگ از سه نفر در کنارهمدیگر:فرانکنشتاین،‏ گرگ نما،‏ و کنت دراکوال،‏ می خواستم انها را درون کوله پشتی ام بگزارم اما من به بکی قول دادهبودم که هیچ چیزی بر نمی دارم،‏ پس من دوربینم را بر داشتم و از انها عکس گرفتم.‏ من یک طومار خاک گرفته را کهدر ان به طور محوی شجره نامه خانوادگی حک شده بود پیدا کردم،‏ انها نامهای ؼیر قابل تلفظ بارون ها و دوشسها ازقرنها قبل بود و در پایین همه انها الکساندر،‏ اما انجا هیچ تاریخ تولد یا مرگی نبود.‏باالخره من سه صندوق خاک نگرفته پیدا کردم.‏ انها مهر رومانیایی بر روی خود داشتند.‏ من راهم را به سمت پله هاادامه دادم و به چیزی که با پارچه سفید پوشانده شده بود برخورد کردم،‏ این چیزی بود که من به دنبال ان امده بودم...‏این یک تابوت بود.‏ اندازه ان شی درست به اندازه تابوت بود و زمانی که من با انگشتم به ان ضربه زدم صدای چوبداد.‏ به همان اندازه که هیجان زده بودم ترسیده هم بودم.‏ چشمانم را بستم و پارچه را کنار کشیدم،‏ نفس عمیقی کشیدم وچشمانم را باز کردم،‏ فقط یک میز قهوه خوری بود.‏ پارچه خاک گرفته را به سر جایش بر گرداندم.‏ و با دقت از پلههایی که جیر جیر می کردند باال رفتم.‏دستگیره درب شیشه ای را گرفتم و انرا کمی فشار دادم اما هیچ تاثیری نگذاشت،‏ این بار با تمام توانم انرا فشار دادم ودرب باز شد و من به درون تاالر ورودی پرواز کردم،‏ نقاشی های مردان و زنان مو نقره ای ای انجا قرار داشتند کهمی توانستند اثرهای پیکاسو یا ونگوگ باشند.‏ اگر با دقت به انها نگاه می کردم مطمئن می شدم،‏ حس می کردم که درونیک موزه هستم فقط اینکه انها به جای المپهای فلورسنت شمع روشن کرده بودند.‏ با نوک انگشتانم وارد اتاق پذیراییشدم.‏ دکور خیلی هنرمندانه،‏ خیلی شیک بود.‏ پرده قرمز رنگ بزرگی بر روی پنجره ای که من از درون ان کاله راتکان داده بودم اویزان بود.‏ می توانستم صدای گروه اسمیتز را که از طبقه باال می امد بشنوم.‏72 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!