12.07.2015 Views

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

‏"از دیدنت خوشحالم راون،‏ مدتها گذشته،‏ حسابی بزرگ شدی طوری که بدون رژ لبت نمی تونستم بشناسمت.‏ منو یادتمیاد؟"‏چطور می توانستم او را فراموش کنم؟ اولین باری که به قصر وارد شدم،‏ پنجره زیر زمین،‏ کاله قرمز،‏ بوسه گرمی کهکه از پسر دوست داشتنی ای که می خواست همراه بقیه باشد دریافت کردم.‏‏"جک پترسون،‏ البته که تو رو یادم میاد،‏ اما نمی تونم باور کنم که تو منو یادت میاد"‏‏"منهمیشه به یادتم"‏پدرم پرسید:‏‏"شما دو نفر از کجا همدیگه رو میشناسین؟"‏جک در حالی که چشمانش می درخشید با چشمکی پاسخ داد:‏‏"از مدرسه"‏جک از من پرسید:‏" خوب االن چی کارا می کنی؟ شایعه ها میگن که این روزا از درب ورودی وارد قصر میشی"‏‏"خوب،‏ من وارد شدم اما....‏ "پدرم به سرعت گفت:‏‏"جک به تازگی به شهر برگشته و فروشگاه پدرشو اداره می کنه"‏جک گفت:‏‏"اره،‏ یه جورایی،‏ بهت تخفیؾ می دم"‏" هنوزم لوازم ارایشی سیاه و چکمه های جنگی میفروشین؟"‏جک خندید و مت ناگهان برگشت و گفت:‏‏"فکر کنم یه چیزایی عوض نشدن"‏جک پرسید:‏‏"حاضری تا بریم مت؟"‏با تعجب پرسیدم:‏" تو مت رو میشناسی؟"‏‏"ما پسر عموایم،‏ خوشحالم که برگشتم....‏ باید یه کارایی درباره این مردمی که اطرافمون جمع شدن بکنم"‏137 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!