12.07.2015 Views

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

شایعه ها حقیقت داشتند،‏ الکساندر شبها به گورستان می امد.‏ در ترسناک قفل شده بود تا خرابکاران دالس ویل را دورنگه دارد.‏ الکساندر گفت:‏‏"ما باید از روش بپریم،‏ ولی من می دونم تو از رد شدن از روی دروازه ها خوشت میاد."‏من در حالی که به اطراؾ اشاره می کردم گفتم:‏‏"می تونیم به خاطر این کار توی دردسر بیفتیم"‏‏"اما اینکه دزدکی وارد خونه مردم بشیم مشکلی نداره درسته؟ نگران نباش،‏ من یه نفرو اینجا میشناسم."‏مرده؟ زنده؟،‏ جسد؟ احتماال پسر عمو یا دختر عموی جیمسون در گورستان کار می کردند.‏ زمانی که من سعی می کردمبا لباس مدل اسپاندکس رد شوم الکساندر رویش را بر گرداند.‏ هر دو ما خاک را از روی لباسمان پاک کردیم.‏ او دستمن را گرفت و من را به سمت راه و میانه گورستان راهنمایی کرد.‏ بعضی از گورها عالمتی بر خود داشتند که نشانمی داد انها مربوط به طاعونی که در سال شهر را ویران کرد هستند.‏ الکساندر به سرعت راه می رفت،‏ او دقیقامی دانست که دارد به کجا می رود.‏1811مرا به کجا می برد؟ چه کسی را اینجا می شناخت؟ایا او اینجا می خوابید؟ او مرا به اینجال اورده بود تا ببوسد؟ ایا میتوانستم به یک خون اشام تبدیل شوم؟ من ارام تر شدم.‏ ایا من واقعا می خواستم خون اشام باشم ؟ و اینجا خانه من باشد؟برای ابد؟از روی یک دسته بیل پریدم که باعث شد سکندری بخورم و تقریبا درون گوری خالی بیفتم و بهکنم.‏ الکساندر شوخی کرد.‏تاریکی داخلش نگاه‏"نترس،‏ اسم تو رو روش ننوشتن"‏من در حالی که با نگرانی کثافت گورستان را از خودم پاک می کردم گفتم:‏‏"فکر کنم باید برم خونه"‏ناگهان ما باالی یک تپه کوچک و کنار یک مقبره ؼول اسا ایستادیم.‏ او مقداری گل نرگس تازه چیده شده را با نرگسهایقبلی ای که رو به روی مقبره بارونس استرلینگ گزاشته شده بود عوض کرد.‏ به ارامی به من نگاه کرد و بعد به گور وگفت:‏‏"دوست دارم یه نفرو ببینی،‏ مادر بزرگ،‏ این راونه"‏زمانی که به ان عالمت خیره شدم نمی دانستم چه بگویم.‏ قبال هیچ وقت با یک مرده مالقاتنکرده بودم.‏‏"اون شبیه به تو بود؟"‏البته او که انتظار نداشت من چیزی بگویم بر روی علفها نشست و من را هم کنار خودش نشاند.‏‏"مادر بزرگم اینجا زندگی می کرد،‏ منظورم توی شهره،‏ اون ما رو توی خونه تنها رها کرد و باالخره وصیت نامش بهما رسید.‏ من همیشه قصرو دوست داشتم"‏112 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!