. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
"نه اگه برای زندگی خودت ارزش قائل باشی، اگه مجبورم کنی تو رو به صندلی می بندم"او به سمت تلفن دوید و گفت:"پس این کار رو بکن چون من میخوام زنگ بزنم"من التماس کردم:"لطفا بیلی، من واقعا باید برم، یه روز تو هم درک می کنی، لطفا بیلی"او در حالی که گوشی تلفن در دستش بود برای لحظه ای مکث کرد، هیچ وقت نشنیده بود من برای چیزی به او التماسکنم ، فقط تهدید شنیده بود:"باشه، فقط مطمئن شو که نصفه شب اینجا باشی، من وانمود نمی کنم که تو توی حمومی"و من او را واقعا بؽل کردم. همان طوری که روبی بؽل می کرد، همان طوری که به شما اجازه می دهد واقعا گرمی ومحبت طرؾ مقابل را احساس کنید. حاال که ما با هم تیم شده بودیم او فریاد کشید:"بکی االن کجاست، تو باید زودتر بری"صای زنگ در هر دوبود پرسیدم:ما را از جال پراند و هر دو ما به سمت درب رفتیم. من از بتی که با یک جعبه ذرت بو داده امده"کجا بودی؟""فکر کردم تو گفتی هشت"" باید ساعت هشت اونجا می بودم "او در حالی که کلید تراکش را به من می داد گفت:"لعنتی ، ومن فکر کردم درست سر وقت رسیدم، تراک منو بردار"من در حالی که با لباسم مثل مدلها قیافه می گرفتم گفتم:"ممنونم، چطور به نظر میام؟""شرورانه""واقعا؟ ممنون"برادر کوچکترم گفت:"تو شبیه یه فرشته شب شدی"من لبخند زدم و در ایینه راهرو ورودی به خودم نگاه کردم. ممکن بود این اخرین باری باشد که می توانستم انعکاسخودم را در اینه ببینم.82 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .