. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
. ØªÙ Ø§Ù Û ØÙÙÙ Ù Ø§Ø¯Û Ù Ù Ø¹ÙÙÛ Ø§Û٠اثر ٠تعÙ٠ب٠٠ترج٠بÙد٠٠Ùر Ú¯ÙÙÙ Ú©Ù¾Û Ø¨Ø±Ø¯Ø§
- No tags were found...
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
من خندیدم و به راه خود رفتم، این بار او من را متوقؾ نکرد. حدس می زدم که به هر حال نمی خواست روزم راخراب کند. هشت دوره باالخره تمام شده بود. من به سرعت به سمت کمدم رفتم تا بکی را برای بستنی بعد از مدرسه وبه روز رسانی اطالعاتمان در مورد قصر مالقات کنم. یک ازدحام از دانش اموزان در جلوی کمد من تشکیل شده بود،بکی سعی کرد تا من را کنار بکشد اما من از او گذشتم و به جمعیت دانش اموزان فشار اوردم.زمانی که من نزدیک شدم جمعیت دانش اموزان کنار رفتنند و راه را برای من باز کردند. به کمدم نگاه کردم و حسکردم که قلبم بر زمین افتاد. به وسیله نوار راکت تنیس مدل پرنس پدرم از کمدم اویزان شده بود و کاؼذی از ان اویزانبود که رویش نوشته بود"بازی تموم شد، من بردم"درست مثل فیلم جنگیر سر من شروع به چرخیدن کرد. میچل ترور در تمام این مدت راکت را پیش خودش نگاه داشتهبود. ممکن بود که او به طریقی روزی که مرد نفرت انگیز امده بود انرا به دست اورده باشد؟بدنم از شدت خشم تکان می خورد، همه ان زنگ خوردن های تلفن، تمام ان مشتری های عصبانی، تمام ان فکسهایطاقت فرسا، مزه تهوع اور پاکتها، تماشا کردن مردمی که بیرون از دالس ویل پرواز ، رانندگی و اسکی می کردند ومن بلیطهای ازادیشان را به دستشان داده بودم همه اش به این خاطر بود که ترور منتظر بود تا در لحظه مناسب راکترا بر گرداند.من اجازه دادم که فریاد به پاهایم منتقل شود و با برخورد به دیوار تمام شود. چندین معلم امده بودند تا ببینند که چه اتفاقیاتاده است. خانوم لنی پرسید:"راون، حالت خوبه؟"من نمی دانستم ازدحام متفرق شده بود یا هنوز همانجا بودند. تنها چیزی که می دیدم راکت تنیس بود. نمی توانستم نفسبکشم، حتی کمتر از ان توانایی صحبت کردن داشتم. اقای بورنز فریاد زد:"چی شده؟"خانوم لنی پرسید:" داری خفه می شی؟ تو آسم داری؟"من از میان دندانهای به هم فشرده ام گفتم:"ترور میچل...""خوب؟""اون حسابی صدمه خورده، اون توی بیمارستانه!"بقیه معلمها وحشت زده و به سرعت پرسیدند."چی؟ چطوری؟"من نفس عمیقی کشیدم و به سمت انها بر گشتم، بدن من بخار می کرد و سرم اماده انفجار بود.64 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .