12.07.2015 Views

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

. تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی بردا

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

به ساعت درخشان در تاریکی ام نگاه کردن.‏ تقریبا هشت و سی دقیقه بود.‏ وقت رفتن،‏ اما من در پایین پله کان بزرگایستادم.‏ من نمی توانستم به طبقه باال بروم.‏ این یک ریسک خیلی بزرگ بود.‏ اما من باید همه چیز را می دیدم.‏ کیممکن بود دوباره شانسی مثل این پیدا کنم؟اولین اتاقی که وارد ان شدم اتاق مطالعه بود،‏ کتابها بر روی کتاب،‏ استرلینگها صاحب کتابخانه شخصی خودشان بودند.‏اما هیچ کتابداری خوش رفتاری نمی کند انها فقط حواسشان به خطا و تنبیه کردن است.‏ به سرعت وارد اتاق دیگریشدم.هیچ وقت این همه حمام را در یک طبقه ندیده بودم.‏ حتی ندیده بودم که استادیوم فوتبال این همه حمام داشته باشد.‏یک اتاق خواب که به طرز شگفت اوری منظم بود با یک تخت خواب کوچک،‏ اتاق خواب اصلی یک تخت خواببزرگ با پرده های سیاه رنگ که از اطراؾ ان اویزان شده بودند داشت،‏ انجا تکبر بود اما هیچ ایینه ای نبود.‏ یک شانهکوچک و چند الک ناخن هم انجا بود که به رنگهای سیاه خاکستری و یا قهوه ای بودند.‏ من داشتم دوباره انجا را بررسی می کردم که ناگهان صدای اهنگ متوقؾ شد.‏ صدای قدمهایی را از طبقه باال شنیدم.‏به سرعت از پله ها پایین رفتم،‏ به عقب نگاه نکردم و مطمئن شدم که عین دخترانی که در فیلم جمعه سیزدهم بازی میکردند از پله ها سقوط نمی کنم یا در قدم برداشتن اشتباه نمی کنم.‏ با برخورد کردن به در بسته انگشتهایم به طور ناگهانیمثل ان دختران احمق به درب ضربه زدند.‏ در سر راه خودم داشتم مقدار زیادی سر و صدا تولید می کردم.‏ سعی کردمتا دستگیره باالیی را باز کنم،‏ دیدم که دستگیره از طرؾ دیگر دارد باز می شود،‏ از تاالر ورودی به پایین دویدم اما میشنیدم که صدای قدمها مستقیما از همان سمت می ایند،‏ دویدم و به تاالر پذیرایی رفتم،‏ وقتی برای باز کردن پنجره نبود،‏بنا براین من خودم را پشت پرده های قرمز پرتاب کردم.‏ شنیدم که مرد نفرت انگیز با لحجه رومانیایی ؼلیظش میگفت:‏‏"من برگشتم ، وکسیلی طبق معمول فردا وسایلو تحویل میده،‏ دارم میرم تا استراحت کنم.‏ "هیچ کس جواب نداد.‏ شنیدم که او زمانی که به اهستگی از پله کان بزرگ رد می شد با خود ؼر ؼر کرد:‏‏"وقتیسه سالشونه نمی تونی کاری کنی که خفه شن و حاال که هیفده سالشونه نمی تونی کاری کنی که حتی دهنشونو بازکنن "شنیدم که مرد نفرت انگیز در حالی که درب زیر زمین را که من از انجا بیرون امده بود می بست گفت:‏‏"همیشه دربها رو باز می زاره "خودم را مجبور کردم تا از پشت پنجره بیرون بیایم ، بدوم و به سرعت تمام قفل درب جلویی را باز کنم.‏ اماده بودم تافرار کنم که چیز اشنایی را حس کردم...‏ یک حضور دوباره،‏ به عقب چرخیدم و انجا،‏ رو به روی من پسر وحشیایستاده بود.‏ او بی حرکت ایستاده بود طوری که انگار داشت حضور مهمان ناخوانده اش را حضم می کرد.‏ زمانی که اودستش را بلند کرد تا من را متوجه کند که نباید از او بترسم متوجه چیزی شدم....‏ او حلقه عنکبوتی ای را که من شبهالووین به مرد نفرت انگیز داده بودم را در دست داشت.‏در تمام طول زندگی ام منتظر لحظه ای مثل این بودم.‏ برای دیدن،‏ مالقات کردن و دوست شدن با کسی که با بقیه فرقمی کرد و درست مثل من بود.‏ ناگهان واقعیت من را دوباره به خود اورد.‏ من دستگیر شده بودم.‏از در قصر بیرون دویدم ، از چمنها رد شدم،‏ خودم را از دروازه فلزی باال کشیدم و انسوی ان بر روی چکمه هایم فرودامدم.‏ به عقب نگاه کردم و می توانستم ببینم که پیکری در درون چهارچوب در ورودی ایستاده است و به من نگاه می73 تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به مترجم بوده و هر گونه کپی برداری و انتشار از ان به هر نحو منوط به اجازه مترجم می باشد .

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!